حشورةلغتنامه دهخداحشورة. [ ح َش ْ وَ رَ ] (ع اِ) اسپ تهیگاه برآمده . || پیرزال بخیل و زیرک . || زن کلان شکم . (منتهی الارب ). || ستور گرداندام استوارخلقت .
حصارچهلغتنامه دهخداحصارچه . [ ح ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 78هزارگزی شمال باختری مانه ، سر راه شوسه بجنورد به حصارچه .ناحیه ای است کوهستانی . گرمسیر. دارای 667 تن سکنه میباشد. ترکمن
اپصارهلغتنامه دهخدااپصاره . [ اَ رَ ] (اِخ ) جزیره ای است واقع در شمال غربی بحرالجزایر در 34 درجه و 35 دقیقه و 34 ثانیه ٔ عرض شمالی و 23 درجه و <span class="hl
عصارهفرهنگ فارسی عمید۱. شیره؛ افشره؛ چکیدۀ هرچیز فشردهشده؛ آب میوه یا چیز دیگر که با فشار گرفته میشود.۲. [مجاز] خلاصۀ گفتار، نوشتار، یا مطلب دیگر؛ چکیده.
عصارهلغتنامه دهخداعصاره . [ ع ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) عصارة. آب افشرده ٔ نباتات است ، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویة). افشره . (تفلیسی ). افشاره
عصارهفرهنگ فارسی عمید۱. شیره؛ افشره؛ چکیدۀ هرچیز فشردهشده؛ آب میوه یا چیز دیگر که با فشار گرفته میشود.۲. [مجاز] خلاصۀ گفتار، نوشتار، یا مطلب دیگر؛ چکیده.
عصارهلغتنامه دهخداعصاره . [ ع ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) عصارة. آب افشرده ٔ نباتات است ، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویة). افشره . (تفلیسی ). افشاره