عصقیرةلغتنامه دهخداعصقیرة. [ ؟ رَ ] (ع اِ) به زبان بغدادی و موصلی خیری زرد است . (اختیارات بدیعی ).خیری زرد. (الفاظ الادویة). رجوع به خیری زرد شود.
اشقرهلغتنامه دهخدااشقره . [ اَ ق َ رَ / رِ ] (اِ) هیزم نیم سوخته را گویند. (فرهنگ خطی ) (ناظم الاطباء). زغال افروخته ٔ خاموش کرده . (ناظم الاطباء).
اشکرهلغتنامه دهخدااشکره . [ اِ ک َ رَ / رِ ] (اِ) هر مرغ شکاری از اقسام باز و باشه و غیر آنها : اشکره را از پی جوق کلنگ هست چو آویزش قصاب چنگ . امیرخسرو.شِکره مخفف اشکره است . (فرهنگ نظام ). طایر شک
اشکریةلغتنامه دهخدااشکریة. [ اِ ک َ ی َ ] (معرب ، اِ) (ازاسپانیولی اسکریا ) ماده ٔزجاجی که در کف فلزات مذاب یافت میشود. کف . خبث . زبد. و یعرف بالاشکریة خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25).
اسکرهلغتنامه دهخدااسکره . [ اُ ک َ رَ / رِ / اُ ک َرْ / ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ) کاسه ٔ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان ) (انجمن آرا). کاسه ٔ گلین . کاسه ٔ گلی .
اسکرهفرهنگ فارسی عمیدکاسۀ سفالی؛ جام آبخوری؛ نوعی پیمانه: ◻︎ بحر را پیمود هیچ اسکرهای؟ / شیر را برداشت هرگز برهای؟ (مولوی: ۸۴۴).