عظیلغتنامه دهخداعظی . [ ع َ ظا / ع َ ظَن ْ ] (ع مص ) آماسیدن شکم شتر از خوردن گیاه عنظوان . (از اقرب الموارد). عَظا. (منتهی الارب ). رجوع به عظا شود.
عظیلغتنامه دهخداعظی . [ ع َ ] (ع ص ) شتر آماسیده شکم از خوردن گیاه عنظوان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عَظ. عَظیان . و رجوع به عظ و عظیان شود.
یخپوزهice footواژههای مصوب فرهنگستانیخ بستهای که تا خط مد محکم به ساحل چسبیده است و کشند بر آن تأثیر نمیگذارد
حجیلغتنامه دهخداحجی . [ ح َ جی ی ] (ع ص ) سزاوار. حَجِن . (منتهی الارب ). درخور. لایق . ازدر. حری . جدیر.قمین . خلیق . قابل . || عاقل . دانا. (ناظم الاطباء). || حریص . راغب . (ناظم الاطباء).
حجیلغتنامه دهخداحجی . [ ح َج ْ جی ] (اِخ ) حگی . حجی نبی ، نام کتابی از تورات . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
حجیلغتنامه دهخداحجی . [ ح َ جا ] (ع مص ) از اضداد است . فعل آن از باب سمع یسمع در منتهی الارب آمده و مصدر آن نیامده است . مولع و حریص شدن .(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || لازم گرفتن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ملازم گرفتن . || بخیل شدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گذاشتن چیزی و تجاوز کردن ا
عظيمدیکشنری عربی به فارسیبزرگ نما , عالي نما , پر اب و تاب , بلند , بزرگ , عظيم , کبير , مهم , هنگفت , زياد , تومند , متعدد , ماهر , بصير , ابستن , طولا ني
عظیانلغتنامه دهخداعظیان . [ ع َ ظْ ] (ع ص ) شتر آماسیده شکم از خوردن گیاه عنظوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَظی . عَظ. و رجوع به عظ و عظی شود.
عظیبلغتنامه دهخداعظیب . [ ع ِ ی َب ب ] (ع ص ) عظیب الخَلق ؛ مرد بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عظیب الخُلق ؛ مرد بدخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عظالغتنامه دهخداعظا. [ ع َ / ع َ ظِن ْ ] (ع مص ) آماسیدن شکم شتر از خوردن گیاه عنظوان . (از منتهی الارب ). عَظی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به عظی شود.
عظلغتنامه دهخداعظ. [ ع َ ظِن ْ ] (ع ص ) نعت است از عَظا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عظا و عظی شود.
عظیم الجدویلغتنامه دهخداعظیم الجدوی . [ ع َ مُل ْ ج َ وا ] (ع ص مرکب ) پرسود. بسیارسود. || پربخشش . (فرهنگ فارسی معین ).
عظیم الشأنلغتنامه دهخداعظیم الشأن . [ ع َ م ُش ْ ش َءْن ْ ] (ع ص مرکب ) عظیم شأن . دارای شأن عالی . عظیم رتبت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عظیم شأن شود : در آن دودمان عظیم الشأن مصیبتی در غایت صعوبت اتفاق اتفاد. (حبیب السیر چ طهران ج 3</sp
عظیم شأنلغتنامه دهخداعظیم شأن . [ ع َ ش َءْن ْ ] (ص مرکب ) عظیم الشأن . دارای شأن عالی . عظیم رتبت . (فرهنگ فارسی معین ) : پوشیده نماند که ازین زمره ٔ عظیم شأن ... جمعی کثیر در بلاد عراق عرب و عجم ... توطن دارند. (حبیب السیر، چ کتابخانه ٔ خیام ج <span class="hl" dir="l
واعظیلغتنامه دهخداواعظی . [ ع ِ ظی ی ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن خلف الواعظی البخاری مکنی به ابوالفضل . از محدثان است که از احمدبن علی الجباخانی و ابوبکر احمدبن سلیمان العباداتی و جز آنها روایت کرده و به سال 383 درگذشته است . (از لباب الانساب ).
واعظیلغتنامه دهخداواعظی . [ ع ِ ] (اِخ ) حکیم محمدبن محمد البلخی الواعظی مکنی به ابوبکر از شعرا و وعاظ بلخ است و اکثر اشعار او درباره ٔ توحید و فضایل صحابه و اوصاف یاران گزیده ٔ پیغمبر (ص ) است . این چند بیت نموداری از اشعار وی است :نی از زحل بدی و نه نیکی ز مشتری هست این همه ز داور و