عفتلغتنامه دهخداعفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ع اِمص ) عفة. نهفتگی و پاکدامنی . (مهذب الاسماء). پرهیزگاری و پارسائی . و احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات حرام . (از غیاث اللغات ). یکی از فضایل اربعه نزد قدما (حکمت ، شجاعت ، عفت ، عدالت ). هیئتی که مر نیروی شهوت راست و واسطه ٔ بین فجور و خموراست و گفت
عفتلغتنامه دهخداعفت . [ ع َ ] (ع مص ) برتافتن . (از منتهی الارب ). || شکستن بی متفرق و جدا ساختن .(از منتهی الارب ). پیچاندن . و شکاندن چیزی را. شکاندن بدون از هم جدا ساختن . (از اقرب الموارد). برنجانیدن دست تا بشکند. (تاج المصادر بیهقی ). || دست برتافتن کسی را. || شکسته گفتن سخن رااز لکنت ز
هفت هفتلغتنامه دهخداهفت هفت . [ هََ هََ / هَُ هَُ ] (اِ صوت ) صدای جرعه جرعه نوشیدن آب ، دم به دم نوشیدن . (یادداشت مؤلف ): ذلج ؛ هفت هفت نوشیدن آب را. (منتهی الارب ).
حفتلغتنامه دهخداحفت . [ ح َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || کوفت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوبیدن چیزی را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). || نازک کردن گردن چیزی : حفته حفتاً؛ دق ّ عنقه . (اقرب الموارد).
حفتلغتنامه دهخداحفت . [ ح َ ف ِ ] (ع اِ) هزارتو. هزارخانه ٔ شکنبه . (منتهی الارب ). حفث . فحث . حِفثة. ج ، احفات . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به حفث شود.
عفتانلغتنامه دهخداعفتان . [ ع ِ ] (ع ص ) به معنی عِفِتّان است . (از اقرب الموارد). رجوع به عفتان شود.
عفتانلغتنامه دهخداعفتان . [ ع ِ ف ِت ْ تا ] (ع ص ) مرد توانا فربه و پرگوشت و گرداندام . درشت خلقت زورمند. (از منتهی الارب ). بر وزن و معنی صفتان است ، و آن را با یاء نسبت نیز بکار برند مبالغه را وعِفتّانی گویند. و برخی آن را بصورت عِفْتان خوانده اند به معنی سخت و قوی و چابک . (از اقرب الموارد)
عفتانیلغتنامه دهخداعفتانی . [ ع ِ ف ِت ْ تا نی ی ] (ع ص ) به معنی عفتّان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عِفتّان شود.
بی عفتلغتنامه دهخدابی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عفت ) که عفت نداشته باشد. بی تقوی . ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود.
عفتانلغتنامه دهخداعفتان . [ ع ِ ] (ع ص ) به معنی عِفِتّان است . (از اقرب الموارد). رجوع به عفتان شود.
عفتانلغتنامه دهخداعفتان . [ ع ِ ف ِت ْ تا ] (ع ص ) مرد توانا فربه و پرگوشت و گرداندام . درشت خلقت زورمند. (از منتهی الارب ). بر وزن و معنی صفتان است ، و آن را با یاء نسبت نیز بکار برند مبالغه را وعِفتّانی گویند. و برخی آن را بصورت عِفْتان خوانده اند به معنی سخت و قوی و چابک . (از اقرب الموارد)
عفتانیلغتنامه دهخداعفتانی . [ ع ِ ف ِت ْ تا نی ی ] (ع ص ) به معنی عفتّان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عِفتّان شود.
اعفتلغتنامه دهخدااعفت . [ اَ ف َ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). احمق . (اقرب الموارد). || مرد چپه دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چپه . (یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه سخن به دشواری تواند گفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کندزبان در لغت تم
بی عفتلغتنامه دهخدابی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عفت ) که عفت نداشته باشد. بی تقوی . ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود.