عفعفلغتنامه دهخداعفعف . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) بار درخت موز. (منتهی الارب ). ثمر و بار طلح . (از اقرب الموارد).
عفعفلغتنامه دهخداعفعف .[ ع َ ع َ ] (اِ صوت ) آواز سگ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حکایت آواز سگ . بانگ سگ . پارس . عوعو. نباح . واغ واغ . وعوع . وغواغ . وغوغ . هاف هاف . هفهف : سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی دم لابگک کند بنشیند پس درک . خاق
حفحفلغتنامه دهخداحفحف . [ ح َ ح َ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان ماکیان و خروس را زجر کنند. (منتهی الارب ). کیش ! کیش !
هفهفلغتنامه دهخداهفهف . [ هََ هََ ] (اِ صوت ) بانگ سگ را گویند، و آن را عوعو نیز گویند. (از آنندراج ). هافهاف . عفعف . عوعو. پارس . وغ وغ . واغ واغ . (یادداشت مؤلف ).
هفهافلغتنامه دهخداهفهاف . [ هََ ] (ع ص ) بال مرغ سبک در پریدن . (منتهی الارب ). بال تنک و شفاف . (از اقرب الموارد). || پیراهن تنک شفاف . || لاغر. (از منتهی الارب ). || باریک شکم . || تشنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عفعفةلغتنامه دهخداعفعفة. [ ع َ ع َف َ ] (ع مص ) خوردن بار موز را. (از منتهی الارب ). خوردن عفعف را. (از اقرب الموارد). رجوع به عفعف شود.
عفلغتنامه دهخداعف . [ ع َ ] (اِ صوت ) آواز سگ . (آنندراج ). عفعف . عفف . رجوع به عفعف و عفف شود.- عف کردن ؛ عفعف کردن . آواز سگ کردن : مژده ٔ عفو برای دل خود خواهد یافت عاشقت را چو سگ کوی تو عف خواهد کرد. ابو
عففلغتنامه دهخداعفف . [ ع َ ف َ ] (اِ صوت ) آواز سگ . (آنندراج ). عفعف . عف . رجوع به عف و عفعف شود : ز معاملات جهان کد، تو برآ کزین همه دام و ددعفف سگی به سگی خورد لگد خری به خری رسد.میرزا بیدل (از آنندراج ذیل عف ).
هفهفلغتنامه دهخداهفهف . [ هََ هََ ] (اِ صوت ) بانگ سگ را گویند، و آن را عوعو نیز گویند. (از آنندراج ). هافهاف . عفعف . عوعو. پارس . وغ وغ . واغ واغ . (یادداشت مؤلف ).
هاف هافلغتنامه دهخداهاف هاف . (اِ صوت ) آواز سگ و خاصه سگ پیر. هَفهَف . عَفعَف . عوعو. پارس . وغوغ . وغواغ . واغ واغ . وعوع . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به پارس شود. || (اِ) سگ در زبان اطفال . (یادداشت مؤلف ).
پارسلغتنامه دهخداپارس . (اِ) آواز سگ . بانگ سگ . علالای سگ .عَوعَو. هفهف . عفعف . وَغواغ . وَعوع . وَکوَک . نوف .- پارس کردن ؛ عوعو کردن سگ . نوفیدن . بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود.- امثال :سگ در خانه ٔ صا
عفعفةلغتنامه دهخداعفعفة. [ ع َ ع َف َ ] (ع مص ) خوردن بار موز را. (از منتهی الارب ). خوردن عفعف را. (از اقرب الموارد). رجوع به عفعف شود.