حفولغتنامه دهخداحفو. [ ح َف ْوْ ] (ع مص ) نواختن کسی را. اکرام کردن . || عطا کردن کسی را. (اقرب الموارد). || بازداشتن کسی را از خیر و عطیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بازداشتن از نیکی . (تاج المصادر بیهقی ). این لغت از اضداد است . || حفو شارب ؛ بریدن بروت را بمبالغه . (اقرب الموارد). ||
هفولغتنامه دهخداهفو. [ هََ ف ْوْ] (ع مص ) شتافتن . || بر باد پریدن پشم و مانند آن . (منتهی الارب ). صوف و جز آن به هوا درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن دل در پی چیزی و خشنود شدن از آن . (منتهی الارب ). || گرسنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (ص ) مرد سبک . || (اِمص ) گرسنگی . (منتهی الا
هفولغتنامه دهخداهفو. [ هَُ ف ُوو ] (ع مص ) بر باد پریدن پشم و مانند آن . (منتهی الارب ) (از تاج المصادر). || بردن و جنبانیدن باد پشم و پنبه را. (منتهی الارب ).
عفودیکشنری عربی به فارسیعفو عمومي , گذشت , عفو عمومي کردن , پوزش , بخشش , امرزش , مغفرت , حکم , فرمان عفو , بخشيدن , معذرت خواستن
نامرزیدنیلغتنامه دهخدانامرزیدنی . [ م ُ دَ ] (ص لیاقت ) غیر قابل آمرزیدن . که از در آمرزش و غفران نیست . که قابل عفو و رحمت و آمرزیدن نیست .
بخشایشفرهنگ نامها(تلفظ: baxšāyeš) (اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن)، گذشت و چشم پوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی ، عفو ، رأفت ، رحمت و شفقت .
عفودیکشنری عربی به فارسیعفو عمومي , گذشت , عفو عمومي کردن , پوزش , بخشش , امرزش , مغفرت , حکم , فرمان عفو , بخشيدن , معذرت خواستن
عفولغتنامه دهخداعفو. [ ع َ ف ُوو ] (ع ص ) مردبسیار عفوکننده و درگذرنده از گناه . (منتهی الارب ). عافی و بسیار عفوکننده ، و آن فعول به معنی فاعل است . (از اقرب الموارد). درگذارنده و پوشنده ٔ گناهان . (مهذب الاسماء). پوشنده ٔ گناه . (السامی ). بسیار درگذرنده از گناه کسی . (غیاث اللغات ). || صف
عفولغتنامه دهخداعفو. [ ع َف ْوْ ] (ع مص ) آمرزیدن و درگذشتن از گناه و عقوبت ناکردن مستحق عذاب را. (از منتهی الارب ). گذشت کردن بر کسی و ترک کردن مجازاتی را که شایسته ٔ آن است و خودداری از مؤاخذه او. (از اقرب الموارد). گناه از کسی در گذاشتن . (ترجمان القرآن جرجانی ). جرم از کسی فروگذاشتن . (
زودعفولغتنامه دهخدازودعفو. [ ع َف ْوْ ] (ص مرکب ) آنکه گناهکار را زود بخشد. زودبخشاینده . (فرهنگ فارسی معین ).
معفولغتنامه دهخدامعفو. [ م َ ف ُوو ] (ع ص ) عفوکرده شده و معاف نموده شده . (غیاث ) (آنندراج ). آمرزیده شده و معاف شده . (ناظم الاطباء). بخشوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذردپیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست .جمال الدین