حقلاءلغتنامه دهخداحقلاء. [ ح َ ] (اِخ ) حَقلا. نام قریه و ضیعه ای است به نواحی حلب . || نام بطنی از جمهر. (الانساب ).
حکلیالغتنامه دهخداحکلیا. [ ] (اِخ ) (یعنی کسی که خداوند او را در تنگی میگذارد). او پدر نحمیا بود. (نح 1:1 و 10:1) (قاموس کتاب مقدس ).
عقلالغتنامه دهخداعقلا. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) عقلاء. ج ِ عاقل . خردمندان . مردمان عاقل و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء). رجوع به عقلاء و عاقل شود : سخن رسول دل و جان تست اگرخوب است خبر دهد عقلا را که جانت محترم است . ناصرخسرو.موسی
rationalizeدیکشنری انگلیسی به فارسیمنطقی کردن، عقلانی کردن، عقلا توجیه کردن، بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن
rationalizingدیکشنری انگلیسی به فارسیعقلانی کردن، منطقی کردن، عقلا توجیه کردن، بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن
rationalisingدیکشنری انگلیسی به فارسیعقلانی کردن، منطقی کردن، عقلا توجیه کردن، بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن
rationalizedدیکشنری انگلیسی به فارسیمنطقی است، منطقی کردن، عقلانی کردن، عقلا توجیه کردن، بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن
عقلالغتنامه دهخداعقلا. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) عقلاء. ج ِ عاقل . خردمندان . مردمان عاقل و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء). رجوع به عقلاء و عاقل شود : سخن رسول دل و جان تست اگرخوب است خبر دهد عقلا را که جانت محترم است . ناصرخسرو.موسی
عقلالغتنامه دهخداعقلا. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) عقلاء. ج ِ عاقل . خردمندان . مردمان عاقل و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء). رجوع به عقلاء و عاقل شود : سخن رسول دل و جان تست اگرخوب است خبر دهد عقلا را که جانت محترم است . ناصرخسرو.موسی