لغتنامه دهخدا
املج . [ اَ ل َ ] (اِ) معرب آمله . (شرح فارسی قاموس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آمله شود. || گندم گون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انسان گندمگون و زردرنگ را گویند: فجأت به املج ؛ یعنی زرد نه سفید و نه سیاه . (از اقرب الموارد). || بیابان بی آب