حمادالغتنامه دهخداحمادا. [ ح ُ ] (ع اِ) نهایت و غایت کوشش . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حماداک ان تفعل کذا. (از منتهی الارب ). اَی مبلغ جهدک و قیل غایتک و عن ابن الاعرابی ؛ ای قصاراک ان تنجومنه رأساً برأس . (اقرب الموارد).
عمودیلغتنامه دهخداعمودی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عمود. مقابل افقی . (از فرهنگ فارسی معین ).- ستون عمودی ؛ ستونی که از بالا به پایین محسوب شود. در مقابل ستون افقی . (فرهنگ فارسی معین ).
راستدیکشنری فارسی به عربیبسيط , خشبي , صادق , صحيح , عموديا , مباشرة , مزلاج , مطلق , منتصب , وخز , يمين