عکلغتنامه دهخداعک . [ ع َک ک ] (اِخ ) ابن عُدثان بن عبداﷲبن ازد، از کهلان ، از قحطان . جدی است جاهلی و یمانی . و نام او را عک بن عدنان نیز نوشته اند. بطن های غافق و شاهد و علقمة از نسل اویند. (از الاعلام زرکلی از التاج و اغاثةالملهوف و نهایةالارب و جمهرةالانساب ).
عکلغتنامه دهخداعک . [ ع َک ک ] (ع ص ) یوم عک ؛ روز گرم . (منتهی الارب ). روز سخت گرم همراه نمناکی و نوزیدن باد. (از اقرب الموارد). || رجل عک ؛ مرد درشت سطبر. (منتهی الارب ). مرد صلب و شدید. (از اقرب الموارد). || (اِ) ائتزر فلان ازرة عک وک ؛ فلان هر دو طرف شلوار را فروهشت و تمامه ٔ آن را فرا
عکلغتنامه دهخداعک . [ ع َک ک ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی در حجت . || برگرداندن بر کسی کار را چندان که آزارد آن را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به تازیانه زدن . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || میل کردن و حمله آوردن . || دوباره گفتن سخن را. (از منتهی الارب )
عکلغتنامه دهخداعک . [ع َک ک ] (اِخ ) بانی و سازنده ٔ شهر عکه بوده است و ناصرخسرو نام او را در سفرنامه چنین یاد کرده است : من نفقه ای که داشتم در مسجد عکه نهادم و از شهر بیرون شدم ، از دروازه ٔ شرقی ، روز شنبه بیست وسوم شعبان سنه ٔ ثمان و ثلاثین و اربعمائة اول روز زیارت قبر عک کردم که بانی ش
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است
عکابلغتنامه دهخداعکاب . [ ع ِ ] (ع اِ) اسم جمع است مر عنکبوت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عنکبوت شود.
عکسلغتنامه دهخداعکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ).بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زوزنی ). مقلوب کردن سخن . (از اقرب الموارد). باشگونه کردن . (حدائق السحر وطواط). || آخر چیزی را در اول آن آوردن ، و بجای یکدیگر گردانیدن اجزای چی
اعلابلغتنامه دهخدااعلاب . [ اَ ] (اِخ ) زمینی است ازآن عک بن عدنان میان مکه و ساحل که در حدیث ارتداد از آن ذکری شده است . (از معجم البلدان ).
شاهدیلغتنامه دهخداشاهدی . [ هَِ ] (اِخ ) (الَ ...) نسبت به شاهدبن عک بن غدثان بن عبداﷲبن ازد و از این جد است سملقةبن مری بن الفجاع کاهن عکی ، شاهدی که حکومت عک را داشت و نیز از این سلسله است ایاس بن عامر عکی شاهدی غافقی . او از ابن عامر روایت کند و موسی بن ایوب مصری از وی . (لباب الانساب ج <sp
غافقلغتنامه دهخداغافق . [ ف ِ ](اِخ ) بطنی از ازد، و هو غافق بن العاص بن عمروبن مازن بن ازد، و قیل هو غافق بن الشاهدبن ازدبن عدنان ؛ غافقی منسوب به وی . کذا فی منتهی الارب ، و در تاج العروس آمده : هو ابن الشاهدبن عک بن عدنان بن عبداﷲبن الازد والیهم نسب الحصن و لهم خطة بمصر ایضاً، و یقال بل هو
عکابلغتنامه دهخداعکاب . [ ع ِ ] (ع اِ) اسم جمع است مر عنکبوت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عنکبوت شود.
عکسلغتنامه دهخداعکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ).بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زوزنی ). مقلوب کردن سخن . (از اقرب الموارد). باشگونه کردن . (حدائق السحر وطواط). || آخر چیزی را در اول آن آوردن ، و بجای یکدیگر گردانیدن اجزای چی
عکازدیکشنری عربی به فارسیچوب زير بغل , عصاي زير بغل , محل انشعاب بدن انسان (چون زير بغل وميان دوران) , دوشاخه , هر عضو يا چيزي که کمک ونگهدار چيزي باشد , دوقاچ جلو وعقب زين , باچوب زيربغل راه رفتن , دوشاخه زير چيزي گذاشتن
عکسدیکشنری عربی به فارسیوارونه , معکوس , معکوس کننده , پشت (سکه) , بدبختي , شکست , وارونه کردن , برگرداندن , پشت و رو کردن , نقض کردن , واژگون کردن
دعکلغتنامه دهخدادعک . [ دَ ] (ع مص ) نرم کردن درشتی جامه را به پوشیدن . || نرم گردانیدن دشمن را. || غلطانیدن کسی یاچیزی را در خاک . || مالیدن چرم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بدرد آوردن کسی را بوسیله ٔ سخن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || ورز دادن خمیر را. ورزانیدن خمیر را.
دعکلغتنامه دهخدادعک . [ دَ ع َ ] (ع مص ) گول شدن . (از منتهی الارب ). احمق شدن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) گولی و حماقت . (از منتهی الارب ).
دعکلغتنامه دهخدادعک . [ دَ ع ِ ] (ع ص ) مرد بسیار ستیهنده . (منتهی الارب ). لجوج و لجباز. (از اقرب الموارد).
دعکلغتنامه دهخدادعک . [ دُ ع َ ] (ع ص ، اِ) سست . (منتهی الارب ). ضعیف . (اقرب الموارد). || گوگال . (منتهی الارب ). جعل . (اقرب الموارد). || نام مرغی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)
دلعکلغتنامه دهخدادلعک . [ دَ ع َ ] (ع ص ) ناقه ٔ درشت فروهشته اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).