غزارلغتنامه دهخداغزار. [ غ َ ] (اِ) گرادگرد دیوار و درون منزل . (غیاث اللغات از شرح خاقانی ) (آنندراج ).
غزیورلغتنامه دهخداغزیور. [ غ ُ / غ ُ وَ] (اِ) به معنی غزلولاور است که دبه ٔ برنجین باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
غجرلغتنامه دهخداغجر. [ غ َ ج َ ] (اِ) کولی . قره چی . غربال بند. قرباتی . فالگیر. رجوع به دزی ج 2 شود.
غجرلغتنامه دهخداغجر. [ غ َ ج َ ] (اِخ ) یکی از اقوام ستمکار عرب که در الحولة و نواحی اردن ساکن اند. (دزی ج 2).
غزرلغتنامه دهخداغزر. [ غ َ ] (ع مص ) بسیارشیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ). بسیار شدن شیر. || بسیار شدن اشک چشم . (منتهی الارب ). || بسیار شدن باران . (مصادر زوزنی ). || بسیار شدن علم . (مصادر زوزنی ). || افزون گشتن چیز. (منتهی الارب ). اسم است به معنی کثرت . (اقرب الموارد): غزر آب ،و جز آن
غزارةدیکشنری عربی به فارسیفزوني , دامنه , فراخي , فراواني , استعداد , ميدان نوسان , فاصله ء زياد , بزرگي , درشتي , انباشتگي , سيري , کمال , چرک , کثافت , پليدي , الودگي , هرزه
غزاریونلغتنامه دهخداغزاریون .[ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب گوید: نوعی مرغ است که آواز خوش دارد. هزار. بلبل . (دزی ج 2 ص 210).
غزارةلغتنامه دهخداغزارة. [ غ َ رَ ] (ع مص ) بسیاری از هر چیزی . (منتهی الارب ). بسیار شدن . (دهار). بسیار شدن آب و جز آن . (اقرب الموارد). به تمام معانی غَزر و غُزر. (منتهی الارب ). بسیاری و بسیار شدن . (برهان قاطع). || بسیارشیر گردیدن ناقه : غزرت الناقة؛ کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گرد
غزارتلغتنامه دهخداغزارت . [ غ َ رَ ] (ع مص ) بسیار شدن . بسیاری . وفور. غزارة. رجوع به غزارة شود : فایده ٔ... غزارت عقل آن است که چون از دوستان دشمنی پیدا آید... در حال اطراف کار خود فراهم گیرد. (کلیله و دمنه ).پیام آن است کای شایسته فرزندکه بادا بحرعلمت را غزار
غزیرلغتنامه دهخداغزیر. [ غ َ ] (ع ص ) بسیار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الکثیرمن کل شی ٔ. یقال : مطر غزیر و علم غزیر و حفظ غزیر. (اقرب الموارد). وافر. || اشتر بسیارشیر. (مهذب الاسماء). ج ، غِزار. (المنجد) (مهذب الاسماء).
غزیرةلغتنامه دهخداغزیرة. [ غ َ رَ ] (ع ص ) تأنیث غزیر. رجوع به غزیر شود. || بسیارشیر ازناقه و جز آن . ج ، غِزار. (منتهی الارب ). اشتر بسیارشیر. (مهذب الاسماء). الکثیرةالدّر. (اقرب الموارد). || بسیارآب از چاه و چشمه . (منتهی الارب ): الغزیرة من الاَّبار و الینابیع؛ الکثیرةالماء. (اقرب الموارد)
حجاجلغتنامه دهخداحجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن یوسف بن الحکم بن عقیل بن مسعودبن عامربن معتب بن مالک بن کعب بن عمروبن سعدبن عوف بن قسی ، و هو ثقیف . مکنی به ابومحمد. ابن خلکان گوید: ابن کلبی وی را در جمهرة النسب یاد کرده گوید: منبه بن به نبیت قسی را بزاد و چنانکه گوید: وی ثقیف باشد، واﷲ اعلم
غزارةدیکشنری عربی به فارسیفزوني , دامنه , فراخي , فراواني , استعداد , ميدان نوسان , فاصله ء زياد , بزرگي , درشتي , انباشتگي , سيري , کمال , چرک , کثافت , پليدي , الودگي , هرزه
غزاریونلغتنامه دهخداغزاریون .[ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب گوید: نوعی مرغ است که آواز خوش دارد. هزار. بلبل . (دزی ج 2 ص 210).
غزارةلغتنامه دهخداغزارة. [ غ َ رَ ] (ع مص ) بسیاری از هر چیزی . (منتهی الارب ). بسیار شدن . (دهار). بسیار شدن آب و جز آن . (اقرب الموارد). به تمام معانی غَزر و غُزر. (منتهی الارب ). بسیاری و بسیار شدن . (برهان قاطع). || بسیارشیر گردیدن ناقه : غزرت الناقة؛ کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گرد
غزارتلغتنامه دهخداغزارت . [ غ َ رَ ] (ع مص ) بسیار شدن . بسیاری . وفور. غزارة. رجوع به غزارة شود : فایده ٔ... غزارت عقل آن است که چون از دوستان دشمنی پیدا آید... در حال اطراف کار خود فراهم گیرد. (کلیله و دمنه ).پیام آن است کای شایسته فرزندکه بادا بحرعلمت را غزار
خانه مرغزارلغتنامه دهخداخانه مرغزار. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرویزان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 16 هزارگزی خاور ساردوئیه ، سر راه مالرو جیرفت - ساردوئیه . دارای 35 تن سکنه از طایفه مهنی . (از فرهنگ جغرافی
مغزارلغتنامه دهخدامغزار. [ م ِ ] (ع ص ) بسیارشیر. (از اقرب الموارد): ناقة مغزار؛ ماده شتر پرشیر. (ناظم الاطباء).
استغزارلغتنامه دهخدااستغزار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسیار شمردن . زیادت پنداشتن . کثیر شمردن . || دادن چیزی بکسی تا افزون واپس گیرد.
اغزارلغتنامه دهخدااغزار. [ اِ ] (ع مص ) افزودن در نیکی و احسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار گردانیدن احسان : اغزر فلان المعروف ؛ جعله غزیراً. (از اقرب الموارد). || خداوند شتران بسیارشیر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).خداوند شتران بسیارشیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراوان شدن شتران و گ
مرغزارلغتنامه دهخدامرغزار. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان ، در 18هزارگزی شمال غربی شیروان و 5 هزارگزی راه قوچان به شیروان ، با 192 سکنه . آبش از قنات ، محصولش غ