غسوقلغتنامه دهخداغسوق . [ غ ُ ] (ع مص ) غسوق چشم ؛ خیره گردیدن و تاریک شدن یا اشک آوردن آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): غسقت العین غسوقاً؛ دمعت و قیل انصبت ،و قیل اظلمت . (اقرب الموارد). || غسوق آب ؛ ریختن آن . || غسوق ابر؛ باریدن باران . (از المنجد). || تاریک شدن شب . (تاج المصادر بیهقی )
غسکفرهنگ فارسی عمیدساس: ◻︎ مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک / اندراین سمج ز خواب و خور و آرام جداست (مسعودسعد: ۸۵).
غشاکفرهنگ فارسی عمید۱. بوی گند؛ بوی بد و ناخوش.۲. بوی بد که از دهان انسان برآید: ◻︎ از دهان تو همیآید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
تاریک شدنلغتنامه دهخداتاریک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تیره شدن . تار گردیدن . تیره گشتن : دجم ؛ تاریک شدن . (منتهی الارب ). ادلماس ؛ سخت تاریک شدن . (منتهی الارب ) : ز جای اندر آمد چو کوهی سیاه تو گفتی که تاریک شد مهر و ماه . فردوسی .