خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غوشت
/qušt/
معنی
برهنه؛ لخت مادرزاد: ◻︎ شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوبگوشت (رودکی: ۵۳۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوشت
لغتنامه دهخدا
غوشت . (ص ) برهنه ٔ مادرزاد. (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع). برهنه بود چون مادرزاد. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (فرهنگ اوبهی ). برهنه ، ابوحفص سغدی به حذف تا آورده است ، واﷲ اعلم بالصواب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). لوت . لخت . عور. رجوع به غوش شود...
-
غوشت
لغتنامه دهخدا
غوشت . [ غ َ ] (اِ) گیاهی که لایق چرای ستور نباشد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
غوشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹غوش› [قدیمی] qušt برهنه؛ لخت مادرزاد: ◻︎ شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوبگوشت (رودکی: ۵۳۳).
-
غوشت
فرهنگ فارسی معین
(شْ تْ) (ص .) 1 - برهنة مادرزاد. 2 - کسی که تنش مو ندارد.
-
واژههای همآوا
-
غوشة
لغتنامه دهخدا
غوشة. [ غ َ ش َ ] (ع اِ) همهمه و هیاهو. قیل و قال . جار و جنجال . ازدحام . بانگ و فریاد. (دزی ج 2 ص 231).
-
جستوجو در متن
-
غوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] quš = غوشت
-
خوشت
لغتنامه دهخدا
خوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص ) لخت . برهنه . عور. آنکه هیچ چیز در بر ندارد. (ناظم الاطباء). این لغت مصحف غوشت است . رجوع به غوشت شود.
-
برهنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: brahnak] bera(e)hne کسی که لباس بر تن ندارد؛ لخت؛ عریان؛ ناپوشیده؛ ورت؛ تهک؛ لاج؛ غوشت.
-
خوب گوشت
لغتنامه دهخدا
خوب گوشت . (ص مرکب ) لطیف گوشت : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر آزاده بودشد بگرمابه درون یک روز غوشت بود فربی و کلان و خوبگوشت .رودکی .
-
لخت
لغتنامه دهخدا
لخت . [ ل ُ ] (ص )(از: کلمه ٔ رُت ) لهجه ٔ عامیانه ٔ لوت . رُت . روت . برهنه . عور. روده . روخ . عریان . مجرد. عری . تهک . غوشت .- عرق لخت ؛ بدون نقل و مزه .- لخت شدن ؛ از جامه برآمدن .- لخت کردن ؛برهنه کردن . رجوع به این دو کلمه در ردیف خود شود.|...
-
لوت
لغتنامه دهخدا
لوت . (ص ) (از: کلمه ٔ رُت ) برهنه را گویند و آن را به تازی عریان خوانند. (جهانگیری ). رُت . لخت . بی پوشش . روخ . روت . روده . عور. عریان . تهک . غوشت . اطلس . مجرّد. || اَمرد. (اوبهی ). ساده . پسر ساده . پسر امرد و ناهموار درشت . (برهان ) : همه بفر...
-
غوش
لغتنامه دهخدا
غوش . (اِ) چوبی است سخت که سپاهیان سلاح ، و خنیاگران زخمه سازند. (فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ٔ رباب و عود سازند و سلاح داران تی...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِخ ) نام فرشته ای است موکل بر مهمات خلق عالم . (برهان ). این کلمه در اوستا گئوش و در پهلوی گوش است (لغةً به معنی گاو). رجوع به معنی دوم شود. || (اِ) نام روز چهاردهم از هر ماه شمسی باشد و فارسیان در این روز جشن کنند و عید سازند و آن را سیرسور ...