troublesدیکشنری انگلیسی به فارسیمشکلات، زحمت، سختی، مزاحمت، ازار، قید، خارش، مزاحم شدن، عذاب دادن، ازار دادن، رنجه کردن، زحمت دادن، دچار کردن، اشفتن، مصدع کسی شدن
tramplesدیکشنری انگلیسی به فارسیترشحات، لگد، پایمال کردن، پامال کردن، فشار دادن، زیر پا لگد ماکل کردن
troubleدیکشنری انگلیسی به فارسیمشکل، زحمت، سختی، مزاحمت، ازار، قید، خارش، مزاحم شدن، عذاب دادن، ازار دادن، رنجه کردن، زحمت دادن، دچار کردن، اشفتن، مصدع کسی شدن