غیشیدنلغتنامه دهخداغیشیدن . [ دَ ] (مص ) آرزو کردن . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب ). خواستن چیزی و آرزوی آن داشتن . (ناظم الاطباء).
غیسیدنلغتنامه دهخداغیسیدن . [ دَ ] (مص ) غش کردن . ضعف کردن . افتادن و سست شدن . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب ) (استینگاس ).
غشدانیلغتنامه دهخداغشدانی . [ غ ُ نی ی ] (اِخ ) غالب بن حسن بن خلف بن حیویةبن یماح بن یحیی . محدث است واز اسماعیل بن حاتم روایت کند. (از انساب سمعانی ).
غشدانیلغتنامه دهخداغشدانی . [ غ ُ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به غشدان که از قرای سمرقند است . (از انساب سمعانی ).
غیشانیدنلغتنامه دهخداغیشانیدن . [ دَ ] (مص ) متعدی غیشیدن . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب ) (استینگاس ).