فائزلغتنامه دهخدافائز. [ ءِ ] (ع ص ) رهایی یابنده . از شر رهاشده و به خیر دست یافته . رجوع به فایز شود. (از اقرب الموارد). || فیروزی یابنده . (آنندراج ).
فائزفرهنگ نامها(تلفظ: fā’ez) (عربی) (در قدیم) نایل ؛ رستگار ، رستگار شونده ؛ پیروز ، پیروزی یابنده .
فائز کردنلغتنامه دهخدافائز کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن به چیزی . || به مراد رسانیدن . موفق کردن .
فائز شدنلغتنامه دهخدافائز شدن . [ ءِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . نجات یافتن . رستگار شدن . || به کام دل رسیدن . || دست یافتن . || استنباط کردن . || کسب کردن . || غلبه کردن .
فَائِزُونَفرهنگ واژگان قرآنموفق - کامياب (اسم فاعل از کلمه فوز به معناي رسيدن و دست يافتن به آرزو است )
فائز کردنلغتنامه دهخدافائز کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن به چیزی . || به مراد رسانیدن . موفق کردن .