فاتورلغتنامه دهخدافاتور. (ع ص ) آب فرونشسته از جوش . (منتهی الارب ). آب نیمگرم . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
فاثورلغتنامه دهخدافاثور. (اِخ ) نام موضعی است در نجد، و نام آن در اشعار لبید و ابن مقبل آمده است . (از معجم البلدان ).
فاثورلغتنامه دهخدافاثور. (ع اِ) تشت یا تشتخان یا خوان ، از سنگ رخام یا از سیم یا زر. (منتهی الارب ). در نزد عامه به طشتخان معروف است . گویند: وی واسعالفاثور است . (از اقرب الموارد). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ). قرص خورشید. گویند: انجلی فاثور عین الشمس . (اقرب الموارد). || کاسه ٔ بزرگ و پا
فاتورةدیکشنری عربی به فارسینوک , منقار , نوعي شمشير پهن , نوک بنوک هم زدن (چون کبوتران) , لا يحه قانوني , قبض , صورتحساب , برات , سند , اسکناس , صورتحساب دادن , فاکتور , صورت حساب , سياهه , صورت , صورت کردن , فاکتور نوشتن