فدعةلغتنامه دهخدافدعة. [ ف َدَ ع َ ] (ع اِ) جای کجی از دست و پا. (منتهی الارب ).جای کجی از پا، مثل نزعة و صلعة. (اقرب الموارد).
فدیههلغتنامه دهخدافدیهه . [ ف َ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بابک بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 32 هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه و 18 هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی کاشمر به تربت حیدریه . ناحیه ای است تپه ماهور و سرد
چفدهلغتنامه دهخداچفده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف ) بمعنی خمیده و خم شده باشد. (برهان ). مرادف و تبدیل چفته است ، یعنی خمیده . (انجمن آرا) (آنندراج ). چفته و خمیده و خم شده باشد. (ناظم الاطباء). جفته : یکی چون درخت بهی چفده از بریک
ابوالنجیبلغتنامه دهخداابوالنجیب . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) جزری . شدادبن ابراهیم بن حسن ملقب به طاهر. شاعرمادح مهلبی وزیر معزالدولة و نیز مداح عضدالدوله ٔ دیلمی و وفات او در حدود چهارصد هجری بود. از اوست :قلت للقلب مادهاک ابن لی قال لی یاتع الفرانی فرانی ناظراه فیما جنت ناظراه او دع
ضریملغتنامه دهخداضریم . [ ض ُ رَ ] (اِخ ) ابن معشربن ذهل بن تیم بن عمروبن مالک بن حبیب بن عمربن غنم بن تغلب ، ملقب به افنون ، از بنی تغلب است . صاحب عقد الفرید ذیل عنوان : «من رثی نفسه و قبره و وصف ما یکتب علی القبر» درباره ٔ وی آرد: او کاهنی را در جاهلیت دیدار کرد، کاهن وی را گفت که تو بجایگ
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عمروبن معدیکرب زبیدی . از زبید الاصغر است که بطنی از زبید حجاز میباشند. (از لسان العرب ). سمعانی آرد: عمروبن معدیکرب مکنی به ابوثور دلاور عرب . در روزگار عمر خطاب در نبرد نهاوند کشته شد. (از انساب ). ابن اثیر آرد: عمروبن معدیکرب بن عبداﷲبن عمرو... بن
جناسلغتنامه دهخداجناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی ومعناً مختلف باشند و آن دارای انواعی است . جناس نزداهل بدیع از محسنات لفظیه بشمار رود و آن عبارتست از تشابه دو لفظ ب