فربیالغتنامه دهخدافربیا. [ ف َ ] (اِخ ) از قرای عسقلان است . (از معجم البلدان ). رجوع به عسقلان شود.
فریبالغتنامه دهخدافریبا. [ ف ِ / ف َ ] (نف ) (از: فریب +ا، پسوند فاعلی یا مفعولی ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).فریبنده . || (ن مف ) فریفته . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). صاحب براهین العجم فریبا را به معنی مفعولی غلط میداند. (یادداشت مؤلف ) :
فریبافرهنگ فارسی عمید۱. فریبنده؛ فریبدهنده.۲.[مجاز] زیبا.۳. [قدیمی] فریفته؛ فریبخورده: ◻︎ هم حور بهشت ناشکیبا از توست / هم جادو و هم پری فریبا از توست (مجد همگر: لغتنامه: فریبا).
فریبادیکشنری فارسی به انگلیسیenchanting, glamorous, glamourous, glossy, meretricious, seducer, seductive, specious, tempter, tempting, winning
فربیانیلغتنامه دهخدافربیانی . [ ف َ ] (اِخ ) محمودبن فضل بن حیدربن مطر فربیانی المطری ، مکنی به ابی الغنائم . سلفی او رادیده و از او حدیث شنیده است . (از معجم البلدان ).
فربیانیلغتنامه دهخدافربیانی . [ ف َ ] (اِخ ) محمودبن فضل بن حیدربن مطر فربیانی المطری ، مکنی به ابی الغنائم . سلفی او رادیده و از او حدیث شنیده است . (از معجم البلدان ).
کفربیالغتنامه دهخداکفربیا. [ ک َ ف َ ب َی ْ یا ] (اِخ ) شهری بوده در کنار رود جیحان (رود پیرامس ). (از معجم البلدان و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 140). این نام در حدود العالم کمریناست . (حدود العالم چ دانشگاه ص 171).