فرصت برابرequal opportunityواژههای مصوب فرهنگستاناصلی ناظر بر برخورد مشابه با همۀ اشخاص، صرفِنظر از جنس و نژاد و مذهب و قومیت و مانند آنها
فرصتلغتنامه دهخدافرصت . [ ف ُ ص َ ] (اِخ ) شیرازی . سیدمیرزا محمدنصیر حسینی ،ملقب به فرصت الدوله و متخلص به فرصت و معروف به «میرزاآقا» در ماه رمضان سال 1271 هَ .ق . از یک خانواده ٔ ادب پرور، در شهر شیراز پا به عرصه ٔ وجود گذاشت . پدرش میرزا جعفر متخلص به «بهج
فرصیدلغتنامه دهخدافرصید. [ ف ِ ] (ع اِ) تکسک انگور. (منتهی الارب ). عجم العنب . (اقرب الموارد) (حکیم مؤمن ). || دانه ٔ مویز. (از اقرب الموارد). عجم الزبیب .(حکیم مؤمن ). فرصاد. فرصد. رجوع به فرصاد و فرصد شود. || هسته ٔ مقل . (فهرست مخزن الادویه ).
فرشیدلغتنامه دهخدافرشید. [ ف َ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه . (برهان ). مخفف فرشیدورد.(از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرشیدورد شود.
فرصتلغتنامه دهخدافرصت . [ ف ُ ص َ ] (اِخ ) شیرازی . سیدمیرزا محمدنصیر حسینی ،ملقب به فرصت الدوله و متخلص به فرصت و معروف به «میرزاآقا» در ماه رمضان سال 1271 هَ .ق . از یک خانواده ٔ ادب پرور، در شهر شیراز پا به عرصه ٔ وجود گذاشت . پدرش میرزا جعفر متخلص به «بهج
فرصتلغتنامه دهخدافرصت . [ ف ُ ص َ ] (ع اِ) فُرصة. نوبت . (اقرب الموارد). موقع. مجال . (ناظم الاطباء) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.(کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت . (کلیله و دمنه ). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین ... می بودم . (
فرصتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت مناسب برای کاری.۲. زمان؛ وقت.⟨ فرصت دادن: (مصدر لازم) وقت و مجال دادن به کسی برای انجام کاری.⟨ فرصت داشتن: (مصدر لازم) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری.⟨ فرصت یافتن: (مصدر لازم) بهدست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری.
فرصتدیکشنری فارسی به انگلیسیchance, grace, occasion, opening, opportunity, scope, start, toehold, vantage
فرصتلغتنامه دهخدافرصت . [ ف ُ ص َ ] (اِخ ) شیرازی . سیدمیرزا محمدنصیر حسینی ،ملقب به فرصت الدوله و متخلص به فرصت و معروف به «میرزاآقا» در ماه رمضان سال 1271 هَ .ق . از یک خانواده ٔ ادب پرور، در شهر شیراز پا به عرصه ٔ وجود گذاشت . پدرش میرزا جعفر متخلص به «بهج
فرصتلغتنامه دهخدافرصت . [ ف ُ ص َ ] (ع اِ) فُرصة. نوبت . (اقرب الموارد). موقع. مجال . (ناظم الاطباء) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.(کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت . (کلیله و دمنه ). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین ... می بودم . (
تنگ فرصتلغتنامه دهخداتنگ فرصت . [ ت َ ف ُ ص َ ] (ص مرکب ) کم فرصت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ابن الوقت . (ناظم الاطباء). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
فرصتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت مناسب برای کاری.۲. زمان؛ وقت.⟨ فرصت دادن: (مصدر لازم) وقت و مجال دادن به کسی برای انجام کاری.⟨ فرصت داشتن: (مصدر لازم) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری.⟨ فرصت یافتن: (مصدر لازم) بهدست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری.