فریقةلغتنامه دهخدافریقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ)به یونانی گیاهی است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند. (برهان ). حلبه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به عربی خرمایی است ک با حلبه طبخ نمایند برای نفساء و یا حلبه ای است که با حبوب طبخ نمایند. (فهرست مخزن الادویه ). نوعی طعام زچه که
فرقةلغتنامه دهخدافرقة. [ ف َ رِ ق َ ] (ع ص ) پراکنده گیاه : ارض فَرِقة؛ زمین پراکنده گیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فرقةلغتنامه دهخدافرقة. [ ف ِ ق َ ] (ع اِ) خیک نیک پر که تا قدری از آن فارغ نکنند دوغ زدن نتوانند. || گروه مردم . ج ، فِرَق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، افارقة. جج ، افراق . جمع جمعالجمع، افاریق . (از منتهی الارب ). جمع در شعر به صورت افارق ، افراق و افاریق آمده است . (اقرب الموارد) <s
فرقةلغتنامه دهخدافرقة. [ ف ُ ق َ ] (ع اِمص ) جدائی . اسم است مفارقت را. (منتهی الارب ). اسم به معنی افتراق . (اقرب الموارد). فرقت . رجوع به فرقت شود.
تار و تفرقهلغتنامه دهخداتار و تفرقه . [رُ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده . - تار و تفرقه شدن ؛ سخت پراکنده شدن . تار و مار شدن . - تار و تفرقه کردن ؛ سخت پراکندن . تار و مار کردن .
ابراهیم متفرقهلغتنامه دهخداابراهیم متفرقه . [ اِ م ِ م ُ ت َ ف َرْ رِ ق َ ] (اِخ ) اصلاً مجارستانی و در دولت عثمانی متصدی کارهای چندی بوده . شهرت او در عالم مطبوعات اسلامی برای چاپخانه ای است که نخستین بار در اسلامبول دائر کرده است و وقتی در فرانسه به دربار لوئی پانزدهم مأموریت سیاسی داشت و با شخصی مو
تفرقهلغتنامه دهخداتفرقه . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِمص ) تفرقة. تفرقت . جدایی . پراکندگی . پریشانی و اختلاف : با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آنرا در معرض تفرقه آرد. (کلیله و دمنه ).ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر