فرواجانیلغتنامه دهخدافرواجانی . [ ف َرْ ] (ص نسبی ) منسوب به فرواجان که قریه ای است در یک فرسخی مرو. (سمعانی ).
فرواجانلغتنامه دهخدافرواجان . [ ف َرْ ] (اِخ ) از قرای مرو است . (از معجم البلدان ). قریه ای است در یک فرسخی مرو. (سمعانی ).
فروزینهلغتنامه دهخدافروزینه . [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. (برهان ). فروزه . رجوع به فروزه شود.
فروزینهفرهنگ فارسی عمیدچیزی که با آن آتش روشن کنند، مانندِ خاروخاشاک و هیزم نازک؛ آتشگیره؛ آتشزنه: ◻︎ شرری را که جست ز آهن و سنگ / بی فروزینه مشکل است درنگ (جامی۱: ۱۵۶).