فریوریلغتنامه دهخدافریوری . [ ف َ ری وَ ] (حامص ) راستی در دین و درستی در اعتقاد. (برهان ). ظاهراً مصحف فربودی است . رجوع به فربودی ، فرهودی و فریور شود.
فروریختهلغتنامه دهخدافروریخته . [ ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچه بر زمین ریخته شده باشد از آب و خون و جز آن . || هدررفته و از میان رفته . رجوع به فروریختن شود.
فروریختنلغتنامه دهخدافروریختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را از بالا به پایین ریختن : یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز. منجیک ترمذی .بزد تیغ و انداخت از تن سرش فروریخت چون رود خون از برش . <p class
فروریختنفرهنگ فارسی عمید۱. جدا شدن و به پایین ریختن.۲. جاری شدن.۳. [مجاز] نابود شدن؛ از بین رفتن.۴. (مصدر متعدی) چیزی را به پایین ریختن.۵. (مصدر متعدی) [مجاز] خراب کردن.۶. (مصدر متعدی) [قدیمی] انداختن.
فروریختهلغتنامه دهخدافروریخته . [ ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچه بر زمین ریخته شده باشد از آب و خون و جز آن . || هدررفته و از میان رفته . رجوع به فروریختن شود.
فروریختنلغتنامه دهخدافروریختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را از بالا به پایین ریختن : یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز. منجیک ترمذی .بزد تیغ و انداخت از تن سرش فروریخت چون رود خون از برش . <p class
فروریختنفرهنگ فارسی عمید۱. جدا شدن و به پایین ریختن.۲. جاری شدن.۳. [مجاز] نابود شدن؛ از بین رفتن.۴. (مصدر متعدی) چیزی را به پایین ریختن.۵. (مصدر متعدی) [مجاز] خراب کردن.۶. (مصدر متعدی) [قدیمی] انداختن.