فریزانلغتنامه دهخدافریزان . [ ف َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قرای هرات که بر در شهر واقع شده و آن را فریزه نیز گویند. (آنندراج ). فریزن . رجوع به فریزن شود.
فرجانلغتنامه دهخدافرجان . [ ف َ ] (اِخ ) نامی است که به خراسان و سیستان اطلاق میشده است . (از معجم البلدان ). خراسان و سیستان یا خراسان و سند. (دستوراللغه ) (از لسان العرب ).
فرزانلغتنامه دهخدافرزان . [ ف َ ] (اِ) علم . حکمت . دانش . (برهان ). حکمت . (صحاح ) (اسدی ). || استواری . (برهان ). || (ص ) حکیم . فیلسوف . فرزانه . (یادداشت به خط مؤلف ) : هر کجا تیزفهم فرزانی است بنده ٔ کندفهم نادانی است . سنائی .<br
فرزانلغتنامه دهخدافرزان . [ ف ِ ] (معرب ، اِ) فرزین شطرنج . معرب است . ج ، فرازین . (منتهی الارب ). مهره ای باشد از جمله ٔ مهره های شطرنج وآن به منزله ٔ وزیر است . (برهان ). رجوع به فرز شود.
فرزیانلغتنامه دهخدافرزیان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 28هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 5هزارگزی خاور راه شوسه ٔ شاه زند به ازنا. ناحیه ای است جلگه ای ، معتدل و دارای <span class
فرزیانلغتنامه دهخدافرزیان . [ ف َ زی یا ] (اِخ ) در کتاب مقدس پریزیان آمده است . هاکس در قاموس کتاب مقدس نویسد: «از قرار معلوم کنعانیان در شهر و فرزیان در دهات سکونت داشتند». (قاموس کتاب مقدس ). این قوم از دهنشین های کنعان بوده اند.
فریزنلغتنامه دهخدافریزن . [ ف َ زَ ] (اِخ ) قریه ای است دم دروازه ٔ هرات که فریزه خوانند. (از معجم البلدان ). رجوع به فریزان شود.