فزاییدنلغتنامه دهخدافزاییدن . [ ف َ دَ ] (مص )افزودن . (فرهنگ فارسی معین ). افزاییدن : دریا دو چشم و بردل آتش همی فزایدمردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟ رودکی .خوب دارید و فراوان بستاییدش هر زمان خدمت لختی بفزاییدش . <p class="
فزودنلغتنامه دهخدافزودن . [ ف ُدَ ] (مص ) افزودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیاده کردن .(آنندراج ). مخفف افزودن . مقابل کاستن . زیادت و علاوه کردن . مزید کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چه گویی که خورشید تابان که بودکز او در جهان روشنائی فزود. فر