فشارشلغتنامه دهخدافشارش . [ ف ِ رِ ](اِمص ) فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ) : بزر سفره ٔ پشت از فشارش امعاءبسیم کان میان ران ز جنبش اعصاب .خاقانی .
فساریوسلغتنامه دهخدافساریوس . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی نوعی از افسنتین است . (فهرست مخزن الادویه ).
درزۀ زمینساختیtectonic jointواژههای مصوب فرهنگستاندرزهای که براثر فشارش (compaction) نیروهای زمینساختی به وجود میآید
درزۀ نازمینساختیnontectonic jointواژههای مصوب فرهنگستاندرزهای که براثر فشارش (compaction) عواملی غیر از عوامل زمینساختی به وجود میآید
compressionsدیکشنری انگلیسی به فارسیفشرده سازی، فشار، تراکم، فشردگی، متراکم سازی، هم فشارش، بهم فشردگی، اختصار، ضغطه