فضل بن ربیعلغتنامه دهخدافضل بن ربیع. [ ف َ ل ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) فضل بن ربیعبن یونس . وزیری ادیب و دوراندیش بود. پدرش وزیر منصور عباسی بود و در زمان هارون الرشید به دوران وزارت برامکه از بزرگان دشمنان آن خاندان گردید. پس از برامکه وی عهده دار وزارت شد و تا مرگ هارون در مقام وزارت باقی بود و امین هم او
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضیللغتنامه دهخدافضیل . [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) ابن عیاض . از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است . فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم . از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن بسطام . کاتب و دبیر فضل بن ربیع بوده است بروزگار امین خلیفه ٔ عباسی . (الوزراء و الکتاب ص 236).
فقعسیلغتنامه دهخدافقعسی . [ ف َ ع َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالملک اسدی . صاحب روایات و مآثر و اخبار بنی اسد بود و به زمان منصور و پس از او زیست و علمای انساب مآثر بنی اسد را از وی آموختند. فضل بن ربیع را مدح کرده و کتابی درباره ٔ بنی اسد پرداخته است . (از فهرست ابن الندیم ).
قصر ام حبیبلغتنامه دهخداقصر ام حبیب . [ ق َ رِ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) از محال ّ جانب شرقی بغداد و مشرف بر خیابان و میدان است . این محل را هارون به عبادبن خصیب واگذاشت و سپس به فضل بن ربیع رسید و در زمان مأمون به ام حبیب دختر هارون منتقل شد و آنگاه به دختران خلفا تا آنکه قصر مهدی در رصافة برای آنان
فضل ربیعلغتنامه دهخدافضل ربیع. [ ف َ ل ِ رَ ] (اِخ ) فضل بن ربیع وزیر هارون الرشید : هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا. خاقانی .چون فصل ربیعی نه که چو فضل ربیعی کز جود طبیعی همه لطفی و نمائی . <p class=
عمانی راجزلغتنامه دهخداعمانی راجز. [ ع ُ ی ِ ج ِ ] (اِخ ) محمدبن ذُؤَیب فُقَیمی . مشهور به عمانی راجز. وی از شعرا بود و اخباری درباره ٔ او با هارون الرشید و دیگران در عیون الاخبار و الموشح آمده است . رجوع به عیون الاخبار دینوری ج 1 ص 93<
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضلفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نقص] کمال؛ دانش؛ علم.۲. برتری.۳. بخشش؛ احسان؛ نیکویی.۴. [قدیمی] افزونی.
حدیث مفضللغتنامه دهخداحدیث مفضل . [ ح َ ث ِ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) حدیثی معروف است که چنین آغاز شود: «بم یعرف الناجی ؟...» و آنرا شرحها نوشته اند.
ابوالمفضللغتنامه دهخداابوالمفضل . [ اَ بُل ْ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) نعمان بن عمر. محدث است و ابن میسره از او روایت کند.