فضوحةلغتنامه دهخدافضوحة. [ ف ُ ح َ ] (ع مص ) رسوایی . (منتهی الارب ). آشکار کردن عیب کسی را. (اقرب الموارد).
فضاحةلغتنامه دهخدافضاحة. [ ف َ ح َ ] (ع اِمص ) رسوایی . (منتهی الارب ). آشکار کردن بدیها. (از اقرب الموارد).
فضوحلغتنامه دهخدافضوح . [ ف َ ] (ع ص ) رسوا. (منتهی الارب ). مفتضح . (از اقرب الموارد). شتم است مر عربان را. (منتهی الارب ): رجل فضوح ؛ ای مفتضح . (اقرب الموارد).
فضوحلغتنامه دهخدافضوح . [ ف ُ ] (ع مص ) رسوائی . (منتهی الارب ). آشکار کردن بدی کسی را. (از اقرب الموارد). فضاحت . فضیحت . فضیحة : کوهها را هست زین طوفان فضوح کو امانی ؟ جز که در کشتی نوح .مولوی .
فدویهلغتنامه دهخدافدویه . [ ف َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 198 هزارگزی باختر لار و جنوب رود قره آغاج .ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرمسیر، مالاریائی که دارای 177 تن سکنه است . آب آن از چاه
رسواییلغتنامه دهخدارسوایی . [ رُس ْ ] (حامص )رسوائی . فضیحت و مذلت . (آنندراج ). افتضاح و بی آبرویی و بدنامی و ذلت و فضیحت و بی حرمتی . (ناظم الاطباء).اِبَة. موئبة. خزی . فتنه . فضاح . فضاحة. فضوح . فضوحة. فضیحة. لوءة. مهانة. مهجرة. ویلة. هاجره . هتکَه َ. هون . (منتهی الارب ). حالت و کیفیت رسوا