فنجشلغتنامه دهخدافنجش . [ ف َ ج َ / ف ُ ج ُ ] (ع ص ) فراخ ، هرچه باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فنزجلغتنامه دهخدافنزج . [ ف َ زَ ] (معرب ، اِ) معرب پنجگ . پنجه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پنجه شود. || رقصی است مر عجم را، و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گرفته ، رقصند. (آنندراج ) (منتهی الارب ).