خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیل اوژن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فیل اوژن
/fil'o[w]žan/
معنی
= پیلاوژن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیل اوژن
لغتنامه دهخدا
فیل اوژن . [ اَ / اُو ژَ ] (نف مرکب ) پیل اوژن . (فرهنگ فارسی معین ). پیل افکن . پیل کش . آنکه بتواند پیل را از پای درآورد. بسیار نیرومند.
-
فیل اوژن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [معرب. فارسی] [قدیمی] fil'o[w]žan = پیلاوژن
-
واژههای مشابه
-
فِيلِ
فرهنگ واژگان قرآن
فيل
-
فيل
دیکشنری عربی به فارسی
پيل , فيل
-
چس فیل
لغتنامه دهخدا
چس فیل . [ چ ُ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه های ذرت بوداده که پف کرده و سفید است . (فرهنگ نظام ). در تداول عامه ، ذرت خشک بوداده را گویند. ذرت بوداده .
-
گوش فیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. معرب] (زیستشناسی) gušfil = پیلگوش
-
شاه فیل
لغتنامه دهخدا
شاه فیل . (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 70 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
گوش فیل
لغتنامه دهخدا
گوش فیل . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی که نام علمی آن آروم کولوکازیا و یا آروم اسکولنتا است و آن را به عربی قلقاس الفیل و به فارسی قلقاس و گوش فیل می گویند. (از واژه نامه ٔ گیاهی دکتر اسماعیل زاهدی ص 31). || قسمی از حلویات . قسمی شیرینی از ...
-
فیل افکندن
لغتنامه دهخدا
فیل افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیل افکندن . (فرهنگ فارسی معین ). بر زمین افکندن پیل . || حریف نیرومند را مغلوب کردن . چیره شدن : از در خاقان کجا فیل افکند محمود رابدره بردن پیل بالا برنتابد بیش ازاین . خاقانی .|| مهره ٔ پیل رادر صفحه ٔ شطرنج ح...
-
فیل آباد
لغتنامه دهخدا
فیل آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان میزدج از بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد که دارای 1627 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی و محصول عمده اش غله و کار دستی زنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
فیل آفرین
لغتنامه دهخدا
فیل آفرین . [ فی ف َ ] (نف مرکب ) فیل آفریننده . پیل آفرین . (فرهنگ فارسی معین ). آفریننده و خالق فیل . خداوند. آفریدگار. که موجودات عظیم و نیرومند آفریند : تا عنکبوت غار ز آسیب پای پیل اندر حریم کعبه ٔ فیل آفرین گریخت .خاقانی .
-
فیل استخوان
لغتنامه دهخدا
فیل استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ مرکب ) استخوان فیل . پیلسته . عاج . پیل استخوان . رجوع به فیلسته شود.
-
فیل افکن
لغتنامه دهخدا
فیل افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) فیل افکننده . پیل افکن . آنکه پیل را بر زمین زند و شکست دهد. پیل کش . رجوع به فیل و پیل افکن شود.
-
فیل افکنی
لغتنامه دهخدا
فیل افکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) پیل افکنی . (فرهنگ فارسی معین ). عمل پیل افکن . دلیری . زورمندی . توانایی بسیار.