فنکیلغتنامه دهخدافنکی . [ ف َ ن َ ] (حامص ) فنک بودن . مانند فنک شدن یا بودن . به کنایت ، لطافت . لطیف و نرم بودن : ای که خرچنگ و خارپشتی توصدفی آید از تو نه فنکی .انوری .
فنیقیلغتنامه دهخدافنیقی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به فنیقیه . رجوع به فنیقیه شود. || از مردم فنیقیه . (فرهنگ فارسی معین ).
فنیکیلغتنامه دهخدافنیکی . [ ف َ ] (اِخ ) شهرکی است از حدود مکران با خواسته ٔ بسیار، و به دریا نزدیک است و بر کران بیابان نهاده . (حدود العالم ).
کادموسلغتنامه دهخداکادموس . (اِخ ) کاشف شهر طیب و کسی است که الفبای فینیقی را به یونان آورد. (تاریخ ادبی ایران ج 1 ص 78).
یدلغتنامه دهخداید. [ ی ُ ] (فینیقی ، اِ) اِیُد. دهمین حرف از حروف تهجی مردم فینیقیه و آواز آن چون «ای » یونانی باشد. ایگریک = Y. (یادداشت مؤلف ).
بعلفرهنگ فارسی معین(بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شوهر، زوج . 2 - صاحب ، خداوند. 3 - نام چند بُت از اقوام سامی ، به ویژه فینیقی ها. ج . بعول ، بعال .
بترونلغتنامه دهخدابترون . [ ب َ ] (اِخ ) نام شهری در جبل لبنان واقع در 40 هزارگزی شمال بیروت . (از معجم المطبوعات ). از بنادر عهد فینیقی هاست . (از اعلام المنجد).