قیل و قاللغتنامه دهخداقیل وقال . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قال و قیل . گفت و شنید. مباحثه . (انجمن آرای ناصری ) : از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم . حافظ.|| سر و صدا. جنجال . (فرهنگ فارسی معین ) <span
جائزةدیکشنری عربی به فارسیجايزه , راي , مقرر داشتن , اعطا کردن , سپردن , امانت گذاردن , انعام , ممتاز , غنيمت , ارزش بسيار قاءل شدن , مغتنم شمردن