قائد رحمهلغتنامه دهخداقائد رحمه . [ ءِ رَ م َ ] (اِخ ) یکی از ایلات کرد ایران ، از طوائف پیشکوه است که در دهی به همین نام زندگی میکنند. (رجوع به ماده قبل شود).
شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
قائدلغتنامه دهخداقائد. [ ءِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. رهبر. راهبر. عصاکش .پیشرو. (منتهی الارب ) : آخر ایشان در نبوت و اول ایشان در رتبت ... قائد الغر المحجلین ... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه ).طعمه میجوئی اوست رائد توراه می پوئی اوست قائد تو.<
قائدلغتنامه دهخداقائد. [ءِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
قائددیکشنری عربی به فارسیسروان , ناخدا , سرکرده , افسر فرمانده , فرمانده , ارشد , تخماق , هادي , رسانا , سکان گير , راننده , رل دار , مدير
خانه قائدلغتنامه دهخداخانه قائد. [ ن ِ ءِ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ عیسی وند هی هاوند از طایفه ٔ چهار لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).
خانه قائدلغتنامه دهخداخانه قائد. [ ن ِ ءِ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هی هاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
زیدقائدلغتنامه دهخدازیدقائد. [ زَءِ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ جاجیوند هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).
ده قائدلغتنامه دهخداده قائد. [ دِه ْ ءِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 4هزارگزی شمال برازجان و شوسه ٔ شیراز به بوشهر. سکنه ٔ آن 1659 تن . آب آن از چاه و قنات تأمین می شود. راه آن فرعی . (از