قانیلغتنامه دهخداقانی . (ع ص ) سخت سرخ . (منتهی الارب ). بسیار سرخ . (آنندراج ). سرخ بغایت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سرخ سیر: احمر قانی و قان ؛ سخت سرخ . (منتهی الارب ) : تو در روز هیجا سویدای جنگی بکردی بشمشیر حمرای قانی . منوچهری .<br
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
کانی کچگینهلغتنامه دهخداکانی کچگینه . [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 8 هزارگزی باختر روانسه و هفت هزارگزی باختر راه اتومبیل رو روانسر به پاوه . ناحیه ای است کوهستانی معتدل و دارای 136 تن سکنه است . از
پیکانیلغتنامه دهخداپیکانی . [ پ َ / پ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پیکان . || نوعی از لعل و یاقوت و الماس و بعضی فیروزه نوشته اند. (آنندراج ). نوعی از لعل فیروزه .و آنرا لعل پیکانی و فیروزه ٔ پیکانی گویند. (برهان ). جنسی از لعل و قسمی از یاقوت . (غیاث ) <span class="
قانیخمزلغتنامه دهخداقانیخمز. [ م َ ] (اِخ ) سرزمینی است در مازندران که آب اﷲقلی و خرمارود در مشرق رامیان از وسط آن جریان دارد و نیز آب سنگر حاجی لر از میان سرزمین قانیخمز جاری است . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 114).
ذؤوجلغتنامه دهخداذؤوج . [ ذَ ئوج ] (ع ص ) احمر ذؤوج ؛ سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر ذریحیی . احمر قانی .
آتش گونلغتنامه دهخداآتش گون . [ ت َ ] (ص مرکب ) ارغوانی . ارجوانی . احمر. قانی : ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتش گون که من در میان پختگان عشق او خامم هنوز.حافظ.
صیعریلغتنامه دهخداصیعری . [ ص َ ع َ ری ی ] (ع ص ) احمر صیعری ؛ سخت سرخ . (منتهی الارب ). قانی .- سنام صیعری ؛ کوهان بزرگ . (منتهی الارب ).
ذریحیلغتنامه دهخداذریحی . [ ذَ حی ی ی ] (ع ص ) احمر ذریحی ؛ سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر قانی . || ارغوانی . ارجوانی : احمرٌ ذریحی . || منسوب به ذرّیح ، فحل معروف از شتران که اشتران نجیب را بدو نسبت کنند.
قانیخمزلغتنامه دهخداقانیخمز. [ م َ ] (اِخ ) سرزمینی است در مازندران که آب اﷲقلی و خرمارود در مشرق رامیان از وسط آن جریان دارد و نیز آب سنگر حاجی لر از میان سرزمین قانیخمز جاری است . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 114).
حجةالاسلام مامقانیلغتنامه دهخداحجةالاسلام مامقانی . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْاِ م ِ م َ ] (اِخ ) رجوع به حجةالاسلام تبریزی میشود.
حرقانیلغتنامه دهخداحرقانی . [ ح َ رَ نی ی ] (ع ص ) عمامه ٔ حرقانی ؛ دستار خاکستری رنگ . (از منتهی الارب ).
حسن طالقانیلغتنامه دهخداحسن طالقانی .[ ح َ س َ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالحسین حسنی نجفی . یکی از سران خاندان آل طالقان در نجف و شاگرد شیخ قاسم بن الوند بود. اجازتی از وی به تاریخ 1116 هَ . ق . باقی است . (ذریعه ج 1 ص <span class="hl