قباثلغتنامه دهخداقباث . [ ق َ ] (اِخ ) ابن رزبن اللخمی ، مکنی به ابوهاشم ، محدث است . (منتهی الارب ). و او از علی بن رباح و از او ابوعبدالرحمن روایت کند.
قباثلغتنامه دهخداقباث . [ ق ُ ] (اِخ ) ابن اَشیَم صحابی است . (منتهی الارب ). و یکی از راویان است که داستان بعثت پیغمبر اسلام را از غار حراء در سن 40سالگی روایت میکند. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 12
کباثلغتنامه دهخداکباث . [ ک َ ] (ع اِ) ثمر و بر درخت پیلو که خوب و نیک پخته و رسیده باشد.(از آنندراج ) (از منتهی الارب ). رجوع به اراگ شود.
کبادلغتنامه دهخداکباد. [ ک ِ ] (ع مص ) رنج کشیدن و تحمل کردن کاری . (از اقرب الموارد). رنج کاری کشیدن و سختی دیدن . (از منتهی الارب ).
کبادلغتنامه دهخداکباد. [ ک ُ ] (ع اِ) درد جگر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). و فی الحدیث : الکباد من الغب ّ. (اقرب الموارد) : و ضعیفی و درد جگر را (به تازی ) کباد گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
قباطلغتنامه دهخداقباط. [ ق ُب ْ با ] (معرب ، اِ) شکرینه . قبیطی . قبیطاء. قبیط. حلوای معروف است که ناطف نامند. معرب کبیده . رجوع به قبیط و قبیطی و قبیطاء و قبیطه و قبیته و قبیده شود.
قباثیلغتنامه دهخداقباثی . [ ق َ ثی ی ] (اِخ ) عمربن حفص مکنی به ابوحفص از محدثان است . وی از مردم بلخ است و از اسحاق بن ابراهیم خرطلی و سویدبن سعید و قطربن حمادبن وافدر روایت شنیده و عبداﷲبن محمدبن علی از او حدیث شنیده است . (انساب سمعانی ).
قباثیلغتنامه دهخداقباثی . [ ق َ ثی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به قباث بن حلیم بن سعیدبن جابر اسدی . (سمعانی ).
ابوهاشملغتنامه دهخداابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) قباث بن رزین اللخمی . محدث است . او از علی بن رباح و از او ابوعبدالرحمن المقری روایت کند.
قباثیلغتنامه دهخداقباثی . [ ق َ ثی ی ] (اِخ ) عمربن حفص مکنی به ابوحفص از محدثان است . وی از مردم بلخ است و از اسحاق بن ابراهیم خرطلی و سویدبن سعید و قطربن حمادبن وافدر روایت شنیده و عبداﷲبن محمدبن علی از او حدیث شنیده است . (انساب سمعانی ).
قباثیلغتنامه دهخداقباثی . [ ق َ ثی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به قباث بن حلیم بن سعیدبن جابر اسدی . (سمعانی ).