قبیدهلغتنامه دهخداقبیده . [ ق ُ ب َ دَ / دِ ] (اِ) نام حلوائی است . قبیطه معرب آن است . (آنندراج ) : تا سرین از فرق ، نعمت خانه ٔ انگیز بین لب قبیده بوسه شفتالو وپستان همچو نار. ملافوقی یزدی (از آنندراج ).<
کیبیدهلغتنامه دهخداکیبیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) به یک سو رفته . کناره گرفته . || از جایی به جایی شده . || تحاشی کرده . || انحراف یافته . منحرف . || فریفته (به عشق ). (فرهنگ فارسی معین ).
کبیدهلغتنامه دهخداکبیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) رنجیده . غمگین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کبیدن شود.
کبیدهلغتنامه دهخداکبیده . [ ک ُ / ک َ دَ / دِ ] (اِ) آردی راگویند که گندم آن را بریان کرده باشند. (برهان ) (آنندراج ). || آرد برنج و نخود و جو بریان کرده و غیر بریان کرده را نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). پِست . (آنندر
قبدهلغتنامه دهخداقبده . [ ق َ دَ ] (اِخ ) آبی است در وادی ذی بحار که به تسریر بنی عمروبن کلاب میریزد. (معجم البلدان ).
قبیطلغتنامه دهخداقبیط. [ ق ُب ْ ب َ ] (معرب ،اِ) شکرینه و آن حلوائی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قُبّاط. قُبَّیْطی ̍. قُبَیْطاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قبیته و قبیده . رجوع به قبیته و قبیده شود.رجوع به قباط و قبیطی و قبیطاء شود.
قبیطاءلغتنامه دهخداقبیطاء. [ ق ُ ب َ ] (معرب ، اِ) شکرینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قباط و قبیط و قبیطی و قبیده و قبیته شود.
قبیطهلغتنامه دهخداقبیطه . [ ق ُ ب َ طَ ] (معرب ، اِ) ناطف است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حلوائی است . (فرهنگ نظام ). رجوع به قبیده و قبیته شود.
قبیطیلغتنامه دهخداقبیطی . [ق ُب ْ ب َ طا ] (معرب ، اِ) شکرینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قبیده و قبیط و قبیطاء و قباط شود.
غبیده باداملغتنامه دهخداغبیده بادام . [ غ ُ ب َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) قسمی نان شیرینی با بادام . || رجوع به قبیده شود. || سنجد. رجوع به سنجد شود. غُبَیرا.