قد و قوارهلغتنامه دهخداقد و قواره . [ ق َدْ دُ ق َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اندام . قامت .- به قد و قواره ٔ او ؛ به بلندی قامت و اندام او.
کیت و کیتلغتنامه دهخداکیت و کیت . [ ک َ ت َ وَ ک َ ت َ / ک َ ت ِ وَک َ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) چنین و چنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چنین و چنان : و کان من الامر کیت و کیت ؛ بود آن چنین و چنان . (ناظم الاطباء).
خوش قد و قامتلغتنامه دهخداخوش قد و قامت . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َدْ دُ / ق َ دُ م َ ] (ص مرکب )خوش قامت . بلندبالا. متناسب القامه . خوش قد و قواره .
قوارهلغتنامه دهخداقواره . [ ق َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) پارچه ای که گرد بریده باشند.(فرهنگ فارسی معین ). پارچه ای که خیاط از گریبان جامه و پیراهن و مانند آن برمی آورد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || چیزی که اطرافش بریده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || پارچه ای که از
گالالغتنامه دهخداگالا. (اِخ ) نام قوم بزرگی است در افریقای شرقی . مسکن و مأوای اصلی آنها در طرف جنوب حبشه است ، اما بنقاط داخلی افریقا انتشار یافت ، تا سودان و حتی سودان غربی رفته اند اصل مسکن گالاها در جنوب حبشه است ، از طرف شمال ، با حبشه و از سوی مشرق با اراضی سومالی محدود میباشد» از جنوب
یاللغتنامه دهخدایال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث اللغات ). گردن و عنق . (ناظم الاطباء). || بیخ گردن را گفته اند. (برهان ). بن گردن . (سروری ). بیخ گردن . (ناظم الاطباء
قدلغتنامه دهخداقد. [ ق َ ] (ع اِ فعل ) مرادف یکفی . گویند: قدنی درهم و قد زیداً درهم . || (ص ) مرادف حسب . و این مبنی بر سکون غالباً به کار رود. گویند: قد زیداً درهم ؛ ای حسبه . و معرب نیز آید چون : قد زید درهم ؛ ای حسبه . (منتهی الارب ).
قدلغتنامه دهخداقد. [ ق ِدد ] (ع اِ) ظرفی است چرمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: ما له قد و لاقِحْف ٌ؛ ای اناء من جلد و اناء من خشب . (منتهی الارب ). || تازیانه . || دوال از پوست ناپیراسته . ج ، اَقُدّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدلغتنامه دهخداقد. [ ق ُدد ] (ع اِ) ماهی است دریائی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی ماهی معروف به بکلاء که در اقیانوس اطلس و دریای بالتیک زندگی میکند. تازه ٔ آن سبزه ٔ خاکستری رنگ است و دارای شکمی سفید و تابناک میباشد. آن را صید کرده و نمک سود ساخته و کباب میکنند، از کبد آن روغن ماهی معروف
قدلغتنامه دهخداقد. [ق َ ] (ع حرف ) و این مختص است به فعل متصرف خبری مثبت و مجرد از جازم و ناصب و حرف تنفیس و دارای شش معنی است : 1 - توقع، چون قد یقدم الغائب و این برای کسی گفته میشود که در انتظار قدوم غائب است . 2 - تقریب
قددیکشنری عربی به فارسیامکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قدرت , نيرو , انرژي
داود ناقدلغتنامه دهخداداود ناقد. [ وو و دِ ق ِ ] (اِخ ) از دینار و درم سنجان بوده است . و اطلاعاتی از وی در باره ٔ درهم و دینار مرویست . (النقود العربیة ص 12 و 13).
درازقدلغتنامه دهخدادرازقد. [ دِ ق َ ] (ص مرکب ) که قدی دراز دارد. طویل القد. درازقامت . بلندبالا. بلنداندام : آنچه کوتاه جامه شد جسدش کردم از نظم خود درازقدش . نظامی .عَشَنَّق ؛سبک و کم گوشت درازقد. (از منتهی الارب ). عَیْهَمی ّ؛ سطب