قضاوتلغتنامه دهخداقضاوت . [ ق َ / ق ِ وَ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان به معنی قضاء. رجوع به قضاء شود.
قضاوتفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) داوری در مورد امر مورد دعوا.۲. حکم کردن بین دو یا چند نفر؛ داوری کردن.
قضاوت ورزیدنلغتنامه دهخداقضاوت ورزیدن . [ ق َ / ق ِ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) به شغل قضاوت مشغول بودن . قضاوت کردن .
قضاوتسپاریcapitulations/ capitulationواژههای مصوب فرهنگستانسپردن حق رسیدگی قضایی جرایم اتباع خارجی به نمایندۀ حقوقی دولت خارجی؛ این حق اولبار در قرن نوزده میلادی برای حمایت از کارگزاران دولتهای استعماری از جانب دولتهایی مانند ایران و عثمانی داده شد
قضاوت ورزیدنلغتنامه دهخداقضاوت ورزیدن . [ ق َ / ق ِ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) به شغل قضاوت مشغول بودن . قضاوت کردن .
قضاوت ورزیدنلغتنامه دهخداقضاوت ورزیدن . [ ق َ / ق ِ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) به شغل قضاوت مشغول بودن . قضاوت کردن .