قضاوتلغتنامه دهخداقضاوت . [ ق َ / ق ِ وَ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان به معنی قضاء. رجوع به قضاء شود.
قضاوتفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) داوری در مورد امر مورد دعوا.۲. حکم کردن بین دو یا چند نفر؛ داوری کردن.
judgeدیکشنری انگلیسی به فارسیقاضی، دادرس، کارشناس، قضاوت کردن، داوری کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، محاکمه کردن
قضاوتلغتنامه دهخداقضاوت . [ ق َ / ق ِ وَ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان به معنی قضاء. رجوع به قضاء شود.
قضاوتفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) داوری در مورد امر مورد دعوا.۲. حکم کردن بین دو یا چند نفر؛ داوری کردن.
قضاوتلغتنامه دهخداقضاوت . [ ق َ / ق ِ وَ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان به معنی قضاء. رجوع به قضاء شود.
قضاوتفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) داوری در مورد امر مورد دعوا.۲. حکم کردن بین دو یا چند نفر؛ داوری کردن.