قعرانلغتنامه دهخداقعران . [ ق َ ] (ع ص ) (اناء...)ظرفی که در آن چیزی به اندازه ٔ پوشش ته آن باشد. (اقرب الموارد). آوند که در تک آن چیزی اندک باشد. || آوند مغاک . (آنندراج ). رجوع به قعری شود.
کهرانلغتنامه دهخداکهران . [ ] (اِخ ) نام قلعه ای در آذربایجان ازولایت خلخال . (از نزهة القلوب ج 3 ص 83). رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن ص 475 و حواشی شدالازار ص 550</spa
کهرانلغتنامه دهخداکهران . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خان اندبیل که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع است و 283 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کهگرانلغتنامه دهخداکهگران . [ ک َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کامفیروز است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 209 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کهرپونلغتنامه دهخداکهرپون . [ ک َ ] (اِ) سگ مار، و آن قسمی مار است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کهوریانMimosaceae, Mimosoidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از باقلاسانان چوبی خاردار معمولاً درختچهای یا درختی کوتاه با حدود 60 سرده و 3000 گونه که برگهای آن غالباً مانند جانوران در برابر تماس حساس است
قعریلغتنامه دهخداقعری . [ ق َ را ] (ع ص ) (قصعة...) کاسه ای که در وی چیزی به قدر پوشش ته آن باشد. (اقرب الموارد). رجوع به قعران شود.