قعسوسلغتنامه دهخداقعسوس . [ ق ُ ] (ع ص ) لقب است زن حقیر فرومایه ٔ زشت را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قیسوسلغتنامه دهخداقیسوس . (معرب ، اِ) بر وزن پی سوز، نوعی از لبلاب است که آن را به عربی حبل المساکین و عشقه گویند. صمغ آن شپش بکشد و بخور کردن آن منع آبستنی کند. (برهان ) (آنندراج ).
کسپیوسلغتنامه دهخداکسپیوس . [ ک َ ] (اِخ ) نام لاتینی سلسله ٔ کوههایی است که میان ارمنستان و ماد و خراسان دانسته شده و با نام قزوین (کشوین ) پیوستگی دارد. (از فرهنگ ایران باستان ص 391). و نیز رجوع به فرهنگ ایران باستان شود.
قسوسلغتنامه دهخداقسوس . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَس ّ، و آن در ترسایان کسی است که بین اسقف و شماس باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود.