قفاخلغتنامه دهخداقفاخ . [ ق ِ ] (ع مص ) قَفْخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به معنی هر چیزی میان تهی زدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قفخ شود.
قفاخلغتنامه دهخداقفاخ . [ ق ُ ] (ع ص ) زن گرداندام نیکوخلقت متناسب اعضاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کفخلغتنامه دهخداکفخ . [ ک َ ] (ع مص ) به چوبدستی زدن و بر سر زدن کسی را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قفخلغتنامه دهخداقفخ . [ ق َ ] (ع مص ) بر سر و بر هر چیزی میان کاواک زدن . (منتهی الارب ). قفخ چون فقح به معنی زدن است ، و قفخ نیست مگر زدن بر چیز سخت یا میان تهی یا بر سر. (اقرب الموارد).
قفاخوارلغتنامه دهخداقفاخوار. [ ق َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه همه کس او را قفا زند. ذلیل . خوار. زبون .
قفاخریةلغتنامه دهخداقفاخریة. [ ق ُ خ ِ ری ی َ ] (ع ص ) زن شگرف بزرگ جثه . (منتهی الارب ). المراءة النبیلة العظیمة. (اقرب الموارد).
قفاخرلغتنامه دهخداقفاخر. [ ق ُ خ ِ ] (ع ص ) بزرگ اندام . (منتهی الارب ). التار الناعم الضخم الجثة. || نیکوخلقت . (اقرب الموارد).
قفاخریلغتنامه دهخداقفاخری . [ ق ُ خ ِ ری ی ] (ع ص ) بزرگ اندام . || نازک اندام پرگوشت . (منتهی الارب ). التار الناعم الضخم الجثة. || نیکوخلقت . (اقرب الموارد). || فائق و بهتر از نوع خود. (منتهی الارب ).
قفاخوارلغتنامه دهخداقفاخوار. [ ق َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه همه کس او را قفا زند. ذلیل . خوار. زبون .
قفاخریةلغتنامه دهخداقفاخریة. [ ق ُ خ ِ ری ی َ ] (ع ص ) زن شگرف بزرگ جثه . (منتهی الارب ). المراءة النبیلة العظیمة. (اقرب الموارد).
قفاخرلغتنامه دهخداقفاخر. [ ق ُ خ ِ ] (ع ص ) بزرگ اندام . (منتهی الارب ). التار الناعم الضخم الجثة. || نیکوخلقت . (اقرب الموارد).
قفاخریلغتنامه دهخداقفاخری . [ ق ُ خ ِ ری ی ] (ع ص ) بزرگ اندام . || نازک اندام پرگوشت . (منتهی الارب ). التار الناعم الضخم الجثة. || نیکوخلقت . (اقرب الموارد). || فائق و بهتر از نوع خود. (منتهی الارب ).