لاحجلغتنامه دهخدالاحج . [ ح ِ ] (اِخ ) جایگاهی است از نواحی مکه : ارقت ُ لب-رق لاح فی بطن لاحج و ارّقنی ذکرالملیحةو الذکرو نامت و لم ارقد لهمی و شقوتی و لیست بما القاه فی حبها تدری .معجم البلدان .
لاحشلغتنامه دهخدالاحش .[ ح َ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع در 9 هزارگزی باختری لاهیجان . دارای 221 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لاحظلغتنامه دهخدالاحظ. [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لحظ به معنی به دنبال چشم نگریستن . (از منتهی الارب ).
لاهزلغتنامه دهخدالاهز. [ هَِ ] (ع اِ) کوه و پشته ای که راه را تنگ و دشوار کند. (منتهی الارب ). کوه بلند که در میان دو کوه بود چنانکه راه بسته بود. (مهذب الاسماء). || دائرةاللاهز؛ دائره ٔ تندی زیر بناگوش اسب و آن منحوس است . (منتهی الارب ).
لاهجلغتنامه دهخدالاهج . [ هَِ] (اِخ ) لاهجان . لاهیجان نام ناحیتی به گیلان . از آنجاابریشم لاهجی خیزد اما نیکو نبود. (معجم البلدان ).
ملاحجلغتنامه دهخداملاحج . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) جایهای تنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مضایق . (محیطالمحیط). || محاجم . (از اقرب الموارد).