لاکللغتنامه دهخدالاکل . [ لاک ْ ک ُ ](فرانسوی ، اِ) نام جسمی در شیرابه ٔ درخت لاک . (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 55).
لاکلسلغتنامه دهخدالاکلس . [ ل ُ ] (اِخ ) پیر شدرلس دو. صاحبمنصب و ادیب فرانسوی . مولد آمی ین به سال 1741 و وفات در تارنت به سال 1803 م .
لاکلاملغتنامه دهخدالاکلام . [ ک َ ] (ع ص مرکب ، ق مرکب ) (از: لا به معنی نه + کلام به معنی سخن ) بدون حرف . بی سخن . بی گفتگو : به میل تمام و رغبت لاکلام اظهار فرمود. (حبیب السیر ج 3 ص 2).
لاکلایهلغتنامه دهخدالاکلایه .[ ک َ ی ِ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان رحیم آباد. بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 9 هزارگزی جنوب رودسر. دارای 820 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
صدق انجاملغتنامه دهخداصدق انجام . [ ص ِ اَ ] (ص مرکب ) آن چه به پایان راست آید. || راست : کلام صدق انجام لولا السلطان لاکل الناس بعضهم بعضاً مؤکد این معنی است . (حبیب السیر).
رعیلغتنامه دهخدارعی . [ رَع ْی ْ ] (ع مص ) چرانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). به چرا بردن [ گوسفندان و مانند آنها را ]. (از فرهنگ فارسی معین ). مصدر به معنی رعایة. (ناظم الاطباء). چراندن . چرانیدن . شبانی . (یاد
شعوبیةلغتنامه دهخداشعوبیة. [ ش ُ بی ی َ ] (اِخ ) شعوبیه . گروه شعوبی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرقه ای از مسلمانان که به تحقیر شأن عرب و اهانت بر آنان ایستادند و منشاء این فرقه موالیان و بعضی ابناء امأاند. گویند آنگاه که معاویه زیادبن ابیه را به پدر خود ابوسفیان پیوست
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن لیث صفاری . یعقوب پسر لیث رویگرزاده ٔ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است . یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج ) آمد و پیش رویگری دیگر به رو
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن . ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه ٔ برمکی ندیم فاضل و صاحب فنون و اخبار و نجوم و نوادر بود و ابونصربن المرزبانی اخبار و اشعار او را گ
لاکلسلغتنامه دهخدالاکلس . [ ل ُ ] (اِخ ) پیر شدرلس دو. صاحبمنصب و ادیب فرانسوی . مولد آمی ین به سال 1741 و وفات در تارنت به سال 1803 م .
لاکلاملغتنامه دهخدالاکلام . [ ک َ ] (ع ص مرکب ، ق مرکب ) (از: لا به معنی نه + کلام به معنی سخن ) بدون حرف . بی سخن . بی گفتگو : به میل تمام و رغبت لاکلام اظهار فرمود. (حبیب السیر ج 3 ص 2).
لاکلایهلغتنامه دهخدالاکلایه .[ ک َ ی ِ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان رحیم آباد. بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 9 هزارگزی جنوب رودسر. دارای 820 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
کلاکللغتنامه دهخداکلاکل . [ ک َ ک ِ ] (ع اِ) گروه های مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کلاکللغتنامه دهخداکلاکل . [ ک ُ ک ِ ] (ع ص ) کُلکُل . مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کُلاکِلَه شود.