لحکةلغتنامه دهخدالحکة. [ ل ُ ح َ ک َ ] (ع اِ) لحکاء. کرمکی است کبود درازدُم شبیه کربسه . (منتهی الارب ). در شرایع از محرمات حیوان آمده است : و کذا یحرم الیربوع و القنفذ و الوبر و الفنک و السمور و السنجاب و العضاة و اللحکة و هی دویبة یغوص فی الرمل تشبه بها اصابع العذاری . (شرایع کتاب الاطعمة و
لعقةلغتنامه دهخدالعقة. [ ل َ ق َ ] (ع اِ) یکبار لیسیدن . (منتهی الارب ). لعق . || اندک هرچه باشد. یقال : فی الارض لعقة من ربیع؛ ای قلیل من الرطب . (منتهی الارب ).
لعقةلغتنامه دهخدالعقة. [ ل ُ ق َ ] (ع اِ) آنچه در کپچه و ملعقه برداشته شود. (منتهی الارب ). مقداری که در یک ملعقه جای گیرد. || از معجونات وزنی معادل چهار مثقال . (مفاتیح ).
لعقةدیکشنری عربی به فارسیليس , ليسه , ليسيدن , زبان زدن , زبانه کشيدن , فرا گرفتن , تازيانه زدن , مغلوب کردن
بغجةلغتنامه دهخدابغجة. [ ب ُ ج َ ] (معرب ، اِ) بغچه . بقچه :فلما خرج الشاب لحقه الغلام ببغجة فیها عدة قطع قماش مخیط. (عیون الانباء ج 2 ص 178). رجوع به بقچه شود.
تبعهلغتنامه دهخداتبعه . [ ت َ ب َ ع َ ] (اِ) تابعان و پیروان .این جمع تابع است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذاز تازی ، پیروان و تابعین . (ناظم الاطباء). جمع تابعاست . تابعها و پیروی کننده ها. و در زبان عربی لفظ تبع واحد و جمع هر دو استعمال میشود و جمع مشهور لفظ تابع، اتباع است لیکن تابع
تمتینلغتنامه دهخداتمتین . [ ت َ ] (ع مص ) به رشته بخیه زدن خیمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بخیه زدن خیمه را به رشته . (ناظم الاطباء): متن الخیمة؛ ضربها بخیوطها و آجاد مد اطنابها، یقال متن خبأک . (اقرب الموارد). || تقدمنی الی موضع کذا ثم الحقک ؛ گفتن مر پیش رونده را. (منتهی الارب ) (آنندرا
اسماعیلیلغتنامه دهخدااسماعیلی . [ اِ ] (اِخ ) یا اسماعیل نام انگشتری زمردین مشهور. ابوریحان در الجماهر آرد: «و وهب [المهدی ] للرشید الخاتم المعروف باسماعیل من زمردة لم یر مثلها و فیها ثقبة و طلب لها سنین ما یشابها لیسدتلک الثقبة به حتی وجده بعد حین و عمل ما یهندم فیها و احضر الصواغ و صاغوا بین ید
ابوجعفر خازنلغتنامه دهخداابوجعفر خازن . [ اَ ج َ ف َ رِ زِ ] (اِخ ) محمدبن الحسین الصغانی الخراسانی المعروف بالخازن المکنی به ابی جعفر. یکی از بزرگترین رجال نجوم و ریاضی در نیمه ٔ اول مائه ٔ چهارم هجری . او را تألیفات عدیده در شعب مختلفه ٔ علوم مزبوره است . شرح حال او در هیچیک از کتب رجال و تواریخ د
ملحقةلغتنامه دهخداملحقة. [ م ُ ح َ ق َ ] (ع ص ) تأنیث ملحق . ج ، ملحقات . و رجوع به ملحق و ملحقات شود.