لخصلغتنامه دهخدالخص . [ ل َ خ َ ] (ع مص ) گوشت گرفتن بام چشم . (منتهی الارب ). گوشت گرفتن چشم . (منتخب اللغات ). گوشت گرفتن پلک بالایین چشم . ج ، الخاص . (بحر الجواهر). || آماسیدن گرداگرد چشم . (منتهی الارب ).
لخصلغتنامه دهخدالخص . [ ل َ خ ِ ] (ع ص ) ضرع ٌ لخص ؛ پستان بسیار گوشت که شیرش به دشواری برآید. (منتهی الارب ).
لْيَخْشَفرهنگ واژگان قرآنبايد كه بترسد(ازخشيت به معناي تاثر قلبي است از چيزي که انسان از اتفاق افتادن آن ترس دارد البته تاثري که همراه با اهميت باشد ، يعني آن امر در نظر انسان امري عظيم و خطري بزرگ جلوه کند .تركيب لـِ با فعل مضارع نيز فعل امر مي سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" يا "فـَ" بيايد ، اين لام ساكن م
لاخسلغتنامه دهخدالاخس . [ خ ِ ] (اِخ ) نام کتابی از افلاطون . (عیون الانباء). لاخس یا شجاعت نام یکی از قولهای افلاطون است . (ابن الندیم ). قفطی در تاریخ الحکماء (ص 17 و 18) گوید: و قد ذکر ثاؤن ما صنفه افلاطون من الکتب و رتبه
لخوسلغتنامه دهخدالخوس . [ ل ُ ] (معرب ، اِ) (در زبان یونانی ) به معنی زاهو و نفساء. (ابن البیطار). و ارسطولوخیا، مرکب از اریسطن و این لخوس باشد.
لخصاءلغتنامه دهخدالخصاء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث الخص . زن ِ گوشت گرفته بام چشم . || زن آماسیده اطراف چشم . (منتهی الارب ).- عین ٌ لخصاء ؛ چشمی که کوره ٔ وی گوشتین بود و ستبر. (مهذب الاسماء).
لخصةلغتنامه دهخدالخصة. [ ل َ خ َ ص َ ] (ع اِ) گوشت پاره ٔ اندرون پیه چشم . ج ، لخاص . (منتهی الارب ). لخص . (مهذب الاسماء). لحمة باطن العین من اعلی و اَسفل . ج ، لخاص . (بحرالجواهر).
الخاصلغتنامه دهخداالخاص . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَخص . (بحر الجواهر). در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به لخص شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صاحب کشف الظنون این کنیت را بی مخصص و ممیزی در ذکر مختصر مزنی در فروع شافعیه آرد و گوید: و اختصره ابومحمدو هو الذی یعبر عنه بالمختصر و توفی سنة..... و لخص هذه المختصر الامام ابوحامد محمدبن محمد الغزالی و سماه عنقودالمختصر... و ندانستیم ای
لخصاءلغتنامه دهخدالخصاء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث الخص . زن ِ گوشت گرفته بام چشم . || زن آماسیده اطراف چشم . (منتهی الارب ).- عین ٌ لخصاء ؛ چشمی که کوره ٔ وی گوشتین بود و ستبر. (مهذب الاسماء).
لخصةلغتنامه دهخدالخصة. [ ل َ خ َ ص َ ] (ع اِ) گوشت پاره ٔ اندرون پیه چشم . ج ، لخاص . (منتهی الارب ). لخص . (مهذب الاسماء). لحمة باطن العین من اعلی و اَسفل . ج ، لخاص . (بحرالجواهر).
متلخصلغتنامه دهخدامتلخص . [ م ُ ت َ ل َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) بیان شده . شرح و توصیف شده . || پیدا و روشن شده .(ناظم الاطباء). روش-ن ش-ده . (از فرهن-گ جانس-ون ).
ملخصلغتنامه دهخداملخص . [ م ُ خ َ ] (ع ص ) شتری که به نگریستن پیه در چشم وی آشکار باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به الخاص شود.
ملخصلغتنامه دهخداملخص . [ م ُ ل َخ ْ خ َ ] (ع ص ) بیان کرده شده و پیدا و روشن کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مُبَیَّن . مشروح . پیداکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تلخیص شود. || پاک کرده شده و خالص . (غیاث ) : آن ذات مقدس ، که علم مشخص و نور ملخ
الخصلغتنامه دهخداالخص . [ اَ خ َ ] (ع ص ) مرد گوشت گرفته بام چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه پلک بالایی چشم او گوشت گرفته باشد. (از اقرب الموارد). مؤنث آن لَخصاء. (اقرب الموارد). || مرد آماسیده اطراف چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه پیرامون چشم او آماسیده باشد. (از اقرب الموارد).<
تبلخصلغتنامه دهخداتبلخص . [ ت َ ب َ خ ُ ] (ع مص ) سطبر شدن . || بسیار گردیدن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).