لغزانلغتنامه دهخدالغزان . [ ل َ ] (نف ) لخشان . لغزنده . لیز. در حال لغزیدن . اَملس . نسو. نسود. عَثور. لزج . لَجز. قرقر. زُهلول . (منتهی الارب ) : آب کندی دور و بس تاریک جای لغزلغزان چون در او بنهند پای . رودکی .سرش همچو سر ماهی اس
لغزانیدنلغتنامه دهخدالغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی
لیزیلغتنامه دهخدالیزی . (حامص )صفت لیز. نسوئی . لغزانی . ملاست . لغزندگی . || لزوجت . لزجی . || چسبندگی . لعاب-داری .
لیز شدنلغتنامه دهخدالیز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نسو شدن . حالت لغزانی یافتن . || لزج شدن . از حالت طبیعی بگشتن ، چنانکه هندوانه ٔ مانده به زمستان یا بامیه ٔ بسیار پخته .
لخشاندنلغتنامه دهخدالخشاندن . [ ل َ دَ ] (مص ) لغزاندن . لغزانی : ان تمید بکم ، ای لئلا تمید بکم (قرآن 16 و 15 و 10/31)؛تا شما را نلخشاند. (تفسیر ابوالفتوح ج <span class=
متزلخلغتنامه دهخدامتزلخ . [ م ُ ت َ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) به زیر افکنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || فرولغزیده بواسطه ٔ سرازیری یا لغزانی جای . (ناظم الاطباء). لغزنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلخ شود.
ملاستلغتنامه دهخداملاست . [ م َ س َ ] (ع اِمص ) نرمی و صافی وهمواری . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، نرمی و صافی و همواری . ضد خشونت و درشتی . (ناظم الاطباء). ملاسة. نرمی . همواری . لشنی . نسویی . لغزانی . لخشانی . مقابل حَرَش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاسة شود.
لغزانیدنلغتنامه دهخدالغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی