لمسةدیکشنری عربی به فارسیتر کردن , کهنه را نم زدن , با چيزنرمي کسي رازدن يا نوازش کردن , اندکي , قطعه , تکه , اهسته زدن
پلمسهلغتنامه دهخداپلمسه . [ پ َ م َ س َ / س ِ ] (اِ) بمعنی پلمس است . (برهان قاطع). در نسخه ٔ میرزا و در مؤید پلمه آورده بحذف سین . (فرهنگ سروری ). و نیز رجوع به پلمس شود.
لمسیلغتنامه دهخدالمسی . [ ل َ ] (حامص ) قابلیت ارتجاع . حالت و چگونگی آنچه خم و راست تواند شد بی شکستن . || فالج .
لمسیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ت] لمسی، لامسه محسوس، ملموس ◄ چگال دستی، یدی، بازویی راستدست، چپدست مماس، مجاور
متلمسةلغتنامه دهخدامتلمسة. [ م ُ ت َ ل َم ْ م ِ س َ ] (ع اِ) جای درد. یقال : کواه المتلمسة؛ یعنی داغ کرد جای درد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کلمسةلغتنامه دهخداکلمسة. [ ک َ م َ س َ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): کلمس الرجل ؛ مرد بشتاب رفت . و آن مقلوب کلسم است . (از اقرب الموارد). رجوع به کلسمة شود.