ماشاهلغتنامه دهخداماشاه . (اِ) نوعی پارچه : گرچه ماشاه و سقرلاط بهم مشتبهندهریکی را به حد خویش شناسد ابصار. نظام قاری (دیوان ص 13).و رجوع به ماشاد و ماشا شود.
ماسایهلغتنامه دهخداماسایه . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان رحیم آباد است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع شده است و 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ماساةدیکشنری عربی به فارسیرنج , رنجوري , پريشاني , غمزدگي , مصيبت , شکنجه , درد , فاجعه , نمايش حزن انگيز , سوگ نمايش
موسائیهلغتنامه دهخداموسائیه . [ ئی ی َ ] (اِخ ) موسویه . طرفداران امامت امام موسی بن جعفر کاظم و منتظر رجعت آن حضرت که از فرق غلاة واقفه محسوب می شوند. (از خاندان نوبختی ص 265).
ماسوچهلغتنامه دهخداماسوچه . [ چ َ/ چ ِ ] (اِ) پرنده ای است مانند فاخته و قمری و او بیشتر در کنارهای طاقچه ها و میان کاسه ها و طبق تخم نهد و بچه برآرد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مرغی است مانند قمری که آن را موسیچه گویند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). در اشتینگاس