مبغاةلغتنامه دهخدامبغاة. [ م َ ] (ع اِ) جانب جستنی . یقال : بغیت المال من مبغاته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مباغاةلغتنامه دهخدامباغاة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ب غ ی ») زنا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی زنا کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی )
مباغیلغتنامه دهخدامباغی . [ م َ ] (ع اِ) مطلوبات . (آنندراج ، از فرهنگ وصاف ) : و به شرائط مرافقت و مصادقت در تحری مراضی و توخی مطالب و مباغی آن حضرت قیام نمودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). ه
مبغیلغتنامه دهخدامبغی . [ م َ غی ی ] (ع ص ، اِ) مَبغیَّة. مطلوب و خواسته و جسته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). مطلوب . ج ، مباغی . (از فرهنگ فارسی معین ).